۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

ازدواج یا طلاق بهانه است، حرف حسابت چی هست؟




جناب اسماعیل وفا یغمایی!

عجیب است که رساندن خبر مرگ و گفتن تسلیت به امیر یغمایی، خبر به این مهمی را فقط باید آن دو هوادار مجاهدین بدانند که مشغول کار مالی بوده اند؟! این هم از آن معماهایی است که برای درکش باید ستوان کلمبو به یاریت بشتابد! یعنی کسان دیگری نبودند که آن خبر به این مهمی را به پسر شما تحت عنوان « گفتن تسلیت » به او بدهند؟ معمولا آنهایی که میروند کار مالی میکنند آنقدر تجربه و آگاهی دارند که چنین مطلبی را که اگر در جایی درز نکرده است، چیزی در باره اش نگویند! در ضمن اگر مسئله آنقدر مهم بوده است که نمی بایست هیچ کجا علنی بشود، چرا آنکه فقط کار مالی انجام میدهد باید بداند؟ البته که میشود این « گاف » را بهانه کرد و کینه جدایی از همسر سابق را با غرایز مردسالارانه همراه با چاشنی « افسوس ازعشق » یک خوراک انتقاد درست کرد و به خورد خلق الله داد!! به عقیده من شما هنوز به مفهوم « انتخاب » پی نبرده اید! تصور نمیکنید شما اگر به همسر سابق تان بر فرض همچنان به او علاقه داشته باشید ( که فکر نمی کنم چنین باشد ) قشنگترین نوع ابراز علاقه و عشق، همانا احترام گذاشتن به انتخاب او می باشد. میدانم که مردسالارها به این پدیده نا آشناهستند. مگر نه اینکه همیشه برای جدا شدن و طلاق گرفتن یک علتی وجود دارد! آیا بین  جدایی به سبب ادامه مبارزه و کار تشکیلاتی و جدایی های دیگر که در بطن اجتماع صورت میگیرد به لحاظ نفس عمل فرقی وجود دارد؟ راستی اگر شما به طور تصادفی در مسیر مجاهدین قرار نمی گرفتید، شاعری بودید که بیشتر کارهای فرهنگی و اجتماعی میکردید؛ سپس متوجه می شدید که همسرتان غیر منتظره از یک شخص دیگری خوشش آمده است، تصمیم می گیرد که از شما جدا شود ( البته در آن زمان با این دیدگاه فکری شما اگر میتوانست چنین جسارتی را داشته باشد ) صورت مسئله طلاق را با چه فرمولی پاک میکردید؟ در صورت چنین درخواستی از شما آیا به روی صورت همسرت اسید می پاشیدید یا معشوقه اش را می کشتید؟ به نظر میرسد که شما هنوز جدایی همسر سابق تان را نتوانسته اید هضم کنید و به بهانه جدایی او از  خودت، به سر و صورت مجاهدین اسید « حرف » می پاشید! بزرگترین بدبختی « ایران » این است که بقول دوستتان همنشین خزان! « خر ژان بوریدان » های سیاسی نمیدانند که باید مبارزه بکنند یا نکنند؟ نمیدانند که باید در جبهه خلق باشند  یا اینکه در جبهه ارتجاع، این جماعت روشنفکرانی بودند که اجاق فکرشان فقط  با هیزم ارتجاع روشن میشد. هر وقت میدیدند که سنبه  مبارزه پر زور است   بر سر مبارزین واقعی نق زدند و میزنند. علی رغم اینکه علم ودانش بالایی داشتند و دارند اما ظاهرا کوچکترین اطلاعاتی درباره ایران و مردم ایران و شرایط منطقه نداشتند و ندارند. همیشه خودشان را از مردم جلوتر میدیدند و می بینند. اصولا آنها را آدم حساب نمیکردند و نمی کنند! چرا که اگر میکردند، به پابوس و دست بوس دیکتاتورها نمی رفتند و بر تن آنها لباس « رهبر ضد امپریالیسم » نمیکردند. هیچ فرقی بین آن خیانت و این خیانت نمی بینم. راستی، گیریم که مبارزه مجاهدین و رهبرانشان به ذائقه شما و یارانتان خوش نیامده است، هیچ فکر کرده اید که چگونه این اختاپوس مذهبی را باید نابود کرد؟ لااقل به غیر از چماق انتقاد بر سر رهبران مجاهدین راهکاری هم به مردم نشان بدهید که چگونه میشود این غول بی شاخ دم را زمین زد؟ 

علیرضا تبریزی

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...