۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

بدون پلاتفرم هرگز! نقدی بر نوشته اخیرعلی ناظر

با درود آقای ناظر، نوشته تحقیقاتی شما را خواندم کاملا مستدل و منطقی است، دقیقا این معضل جهانی را باید، پس از باز شناخت ریشه های آن به درمانش پرداخت. اما یک مشکل حقیقی و اساسی به "نظر من " وجود دارد، که مانع از آن میشود که " رویای " من وشما محقق شود. به نظر من خیلی ها سوراخ دعای " معضل "  اصلی را گم کرده اند. درست است که همه مشکلات موجود را نباید فقط از چشم " جمهوری اسلامی " دید. اما با کدام " پلاتفرم " باید به جنگ بنیانگذاران این بحرانها رفت؟ دست خودمان که فقط به یک پلاتفرم شناورـ یک تخته پاره ـ در سرزمین " غربی ها " بند است. ما ابتدا باید بتوانیم از امکانات محدود خودمان در غرب برای رسیدن به پلاتفرم ثابت استفاده کنیم. حال خودمان ـ چند دسته هستیم که سایه هم را با تیر میزنیم؟ ماها ـ روشنفکران ـ البته از نوع قلابی ـ نگاهی بیاندازید به نوشته ها و نظرات مان در سایت و رسانه ها، ضمن تنفر از تفکرات هر نوع « داعش » و محکوم کردن هرگونه اش، ناخواسته بدون داشتن هیچ قدرتی ( غربی ها قدرت و ابزارش را دارند ) تخم تنفر و نفاق بین مسلمانها میکاریم، یعنی همان بذری که در نهایت منجر به روئیدن گل یأس عبدالحمید اباعود میشود. به نظر من در این وانفسای هوای مسموم ابرقدرتها  باید فضای تنفسی با همان « تخته پاره » ایجاد کرد، با دیپلماسی خودت را سرپا و زنده نگه داری تا بتوانی خودت را به پلاتفرم « وطن » برسانی؛ با قطع شدن یک پای یکی از عاملین « معضلات » یعنی جمهوری اسلامی ، شاید در آن صورت شانسی داشته باشی که بتوانی تغییراتی ابتدا در سطح منطقه سپس دگرجاها بوجود بیاوری. این امر بدون « گرایش داشتن » یا « احترام گذاشتن » به اسلام صورت پذیر نیست. همه آنهایی که دستی در آتش سیاست دارند در حال اشتباه هستند ـ این اشتباه ـ فقط شامل گروه خاصی نمیشود. اما به نظر من بطور نسبی ـ به نسبت حجم بزرگی « کله ها » آنها کمتر اشتباه کرده اند. مخصوصا که در چند جبهه برای حفظ خودشان مبارزه کرده اند. مماشاتگران اگر از ابتدا سعی نکرده بودند با رژیم همبستر شوند، طبیعتا دامنه معضلات تا سوریه و یمن کشیده نمیشد، که مجبور شوند پای عربستان را هم به میان بیاورند. این توفانی که اکنون دارند درو میکنند نتیجه بادهای « مماشاتی » است که کاشته اند. آنچه که شما در حال بررسی آن هستید بسیار خوب است، اما به نظر من تا به جنگ های حیدری و نعمتی و اسلام ستیزی بین سیاسی های خودمان پایان ندهیم ره به جایی نخواهد برد. همانطور که اشاره کرده اید؛ مشکل اصلی « داعش و بنیادگرایی » نیست. اما فراموش نکنید مشکل دستهای باغبان قدرت طلبی است که این گلهای خشن را می پروراند. نهایتا مشکل اصلی تر آن است، بدون داشتن هیچگونه « پلاتفرمی » بخواهیم با خالق و مخلوق « معضلات » بدون غلبه کردن بر احساساتمان مبارزه کنیم. 

علیرضا تبریزی

۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

نامه ای به یک رفیق نیمه راه!

رفیق نیمه راهی با نام مستعار « ساسان » در سایت « دریچه نفرت » زیر یکی از صدها مطالب کینه توزانه شاعرک مفلوک تحت عنوان « باشرف ها! » نگارنده را مورد عنایت خودش قرار داده است که ذیلا از نظرتان میگذرد:
 " لطفا هموطنان عزیز سری به سایت آفتابکاران بزنید شکر براکنی های اقای علی رضا تبریزی را بخوانید و ملاحظه بفرمایید حامیان مقاومت و فداییان رهبرجه انساها. محترم و والایی هستند ایشان تهدید میفرمایند با زبان زیبا و رسایشان در اینده ای بسیار نزدیک خودشان و رهبرشان همراه با دموکراسی مدل رجوی و ماه تابان وارد ایران میشوند و حساب همه منتقدین را خواهند رسید. شتر در خواب ببند بنبه دانه کهی لف لف خورد که دانه دانه. خواندن مطالب حامیان آقای رجوی به من حال تهوع میدهد و از خودم بیزار میشوم برای روزهایی که از هوادران این سازمان بودم و عمری را با اعتماد به اینها به بطالت کذراندم و امروز خوشحالم که از این خواب خرکوشی مدتهاست بیدار شدم و تمام سعی من در این است که با تماس با هواداران انها را با حقایق آشنا کنم و خوشبختانه تا به امروز موفق هم بوده ام  ادامه خواهم داد "

صرف نظر از اینکه آیا واقعا ایشان همان دوست سابق و نیمه راه نگارنده باشند یا نه، اما نوع تفکر و ادبیات و اظهار پشیمانی کردن کلیشه ای او از نوع همین جناب، با اسم مستعار « ساسان » است. دوست نادم و نیمه راه سابقم، خطاب به شما میگویم:
ـ من بر خلاف تو، از بدو آشنایی ام با تو که مسلما منشاء آن « سازمان مجاهدین » بود، در مواضعم ثابت قدم بودم، نه مانند تو در یک روز با یک غوره سردی ام میکرد و در روز دیگر با یک کشمش گرمی ام. دوست گرامی سابقم، بارها ساعتها با هم، چه حضوری و چه تلفنی بحث میکردیم، تو خودت گواه هستی، این تو بودی که همیشه در مباحث و دیالوگ هایمان به من اهانت میکردی و من به زعم خودت « برادر مجاهد » هیچ وقت مبادرت به توهین نکردم. حتی در یکی از مباحثمان برای انکار من راضی شدی، خمینی ملعون را هم نسبت به « طالبان ها » روشنفکر قلمداد کنی! در صورتی که « طالبان ها » محصول تفکرات ارتجاعی خمینی هستند. ( بی دلیل نیست میگویند او ابوداعش است ) اکثرا باران اهانت های تو بود که بر سر مسعود رجوی باریدن میگرفت و من فقط سعی میکردم با دلیل و منطق بدون هیچ بی احترامی با تو بحث کنم. شاید همان متانت من باعث میشد که روز بعدش زنگ بزنی و از من بخاطر تندروی بیش از حدت عذر خواهی کنی. لابد بدلیل اینکه هنوز گزارش 92 توسط بره لاجوردی ارائه نشده بود! البته که چندین بار موارد مشابه پیش آمد و من با اینکه دلگیر میشدم اما به تو بی احترامی نمیکردم. یادم می آید در یک کامنت دیگری در دریچه نفرت خطاب به من گفتی که « این برادر مجاهد هر روز که میگذرد سقوط اخلاقی سیاسی اش بیشتر میشود » آیا دفاع از مواضع خود و منکر رژیم دیکتاتوری شدن، سقوط اخلاقی است؟ اما من، بر خلاف تو فحاشی کردند و متوسل شدن به پائین تنه و حرفهای رکیک زدن به اعتقادات مذهبی مردم  را سقوط اخلاقی میدانم، که تو بارها به آن مبادرت کردی و توخوب میدانستی با اینکه لائیک هستم، اما از اینگونه اهانت های چندش آور متهوع میشدم. راستی مگر رژیم دیکتاتوری ایران را سرنگون کرده اید؟ یا بساط دار و طناب و شکنجه اش را برچیده اید که اینگونه از مجاهدین طلبکار شده اید؟ تو این را« حق دمکراتیک » خودت میدانی که چگونه بیاندیشی، آیا من نیز همچون تو میتوانم ازحق دمکراتیک برخودار باشم که چگونه بیاندیشم؟ یا نه این تو هستی که باید برایم من مانند رژیم تصمیم بگیری که چگونه بیاندیشم؟ راستی مگر ایران در کجای این جغرافیای کره زمین واقع شده است که هر جا لازم باشد، خودمان را تافته جدا بافته می دانیم، هر جا که لازم نباشد جزو « بی فرهنگ ترین مردم جهان » میشویم؟ ضد اسلام بودن از نوع شما آن روی سکه مخالفت با مجاهدین است، بی آنکه به این بیاندیشیم اکنون دامنه « اسلام داعشی » با ایجاد موانع بر سر راه مبارزات مجاهدین تا بلاد دمشق و یمن نیز گسترش یافته است. بدتر از آن اکنون تا دروازه پاریس هم رسیده است! آیا غیر از این است که با این نگرش دودش فقط به چشمان مردم خودمان میرود؟ همیشه با این استدلال مضحک معتقد بودید، حضور مجاهدین باعث طول عمر رژیم گشته است، همواره می پنداشتی تا مجاهدین هستند، پس رژیم نیز به بهانه وجود آنها سرکوب میکند! به نظر من محور اصلی ضدیت با مجاهدین از همینجا نشأت میگرد، ماندگاری رژیم را ناجوانمردانه به مجاهدین نسبت دادن. نقطه عطف این « تفکر » از سال 90 با جنگ خلیج شروع شد و در سال 2003 با حمله به عراق و سقوط صدام وخلع سلاح مجاهدین وهمزمان حمله به دفاتر سازمان در پاریس به اوج خود رسید. معیار ماندگاری و استقامت هر رزمنده یا مجاهد، درست مانند خازن های یک وسیله ترانزیستوری است، همه آنها به یک اندازه « مقاوم » نیستند. بسته به ظریفت مقاومت آنها دارد. اما آنها که میسوزند دلیلش این نیست که مبارزه به آخر خط رسیده است. نظرات یک بام دو هوایت، ماهیت رژیم جنایتکار را از یاد بردن وجنایات رژیم را به مجاهدین منتسب کردن خود نشان میدهد در چه گردابی فرو افتاده ای! اگر آنچه که تو مدعی آن هستی درست باشد، پس مگر خود رژیم نمیگوید که « منافقین دیگر وجود ندارند » پس چرا باز شکنجه و زندانش برقرار است؟ مگر ندیدی که بعد از جنبش هشتادوهشت برای سرکوب مردم از وحشت شان « منافقین را تدریجی به عوامل فتنه » تغییر دادند؟ مگر دراویش گناآباد، بهائیان و یا کسانیکه از اسلام به مسیحیت می گرایند را زندانی و اعدام نمی کند؟ در کامنتت نوشته بودی که "  خواندن مطالب حامیان آقای رجوی به من حال تهوع میدهد و از خودم بیزار میشوم برای روزهایی که از هوادران این سازمان بودم و عمری را با اعتماد به اینها به بطالت کذراندم و امروز خوشحالم که از این خواب خرکوشی مدتهاست بیدار شدم  " دوست سابق من، اتفاقا وجه اختلاف ما در همین نکته است، از افتخارات من این است با اینکه « مجاهد » نیستم، اما آنها را با جان و دل دوست شان میدارم، آنها انسانهای وارسته ای هستند، چه آنها که در خط مقدم « لیبرتی » هستند و چه آنها که در پشت جبهه ها، پاریس و دیگر شهرهای جهان هستند. همه آنها دل درگرو آزادی ایران دارند. ساده می زیند، ساده می پوشند، از تجملات زندگی من و تو هم بدورهستند. ضمن اینکه از هیچکس توقع ندارند که باید مانند خودشان زندگی کنند. فهم این مهم برای تو و دوستان جدیدت که به مردم ایران پشت کرده اید بسیار سخت است. چون دیگر به این نمی اندیشید ـ گیریم زیرآب مجاهدین را زدید، رهبرانشان را هم تحویل رژیم ایران دادید. آیا حقیقتا با سرکوب و نابودی مجاهدین، مردم ایران به آزادی و دموکراسی میرسند؟ آیا فکر نمی کنید بر خلاف خیالات شمایان فاتحه مبارزات سیاسی ایران برای همیشه خوانده میشود؟ بارها بر سر ایرج مصداقی تواب تشنه بخون با من بحث میکردی، به او ارادت خاصی داشتی! گویا فراموش کرده ای مردم ایران یک دشمن اصلی بیشتر ندارند، دشمنی قهار، قسی القلب و سنگ دل، بی رحم و فاشیست، که حتی به کودکان سیزده چهارده ساله، زن حامله و پیر و جوان رحم نکرده است. تخفیف دادن به جنایت رژیم عین خیانت به مردم است. ایرج مصداقی شخص گمنامی بود، هیچکس او را نمیشناخت، با طرح و برنامه همنشین شیطان پا به عرصه شانتاژ گذاشت. وقتی او کتاب خاطرات زندانش را به بیرون داد، مصاحبه های همنشین شیطان در سایت دیدگاه و معرفی او و کتابش و تحریف آمار کشتار سال شصت وهفت از سی هزار به سه هزار در واقع آغاز قُرُم قُرُم کردن گزارش 92 و 93 برای متلاشی کردن تشکیلات مجاهدین بود. به عقیده من او « تواب تشنه به خون » یک مرده خور سیاسی بیش نیست، علی رغم انتقادات مغرضانه و زیر سئوال بردن آمارارائه شده کشتار سال شصت و هفت، معهذا با کمک یار شیطانی اش همنشین جبار، هر جا که مجاهدین میتنگ داشتند، میز کتابشان را بساط میکردند، از این فرصت طلایی با یک تیر دو نشان ـ شاید هم سه نشان میزدند! نخست خودشان را مشهور میکردند، دوم کتابهایشان را بفروش میرساندند و سوم اینکه برای کودتایی که در طرح و برنامه اشان داشتند مقدمه چینی میکردند! چگونه است که در آن زمان آقایان به راحتی از این امکانات مجاهدین استفاده میکردند، آن وقت « مجاهدین دگم و انتقاد ناپذیر و غیر دمکرات » نبودند؟ تو همواره طوری با من برخورد میکردی، توگویی با یک آدم « مشنگ و خنگ » طرف هستی که او نه چیزی میفهمد و نه میداند! احتمالا او مانند یک « بسیجی خط امام » مغزش را آکبند در اختیار امامش قرار داده است! تو خودت خوب میدانی در خواندن و پیگیر بودن اخبار و مقالات و بروز بودن در مسائل روز ایران وجهان یک دقیقه هم دریغ نمی کردم و نمی کنم. پس ناآگاه نیستم و انتخابم از روی آگاهی است. حتما بخاطر میآوری در خصوص آمار قتل عام سال شصت هفت یک روز بتو گفتم ـ اگر مصداقی مدعی است که خمینی درسال شصت و هفت بیشتر از سه و هزارو اندی اعدام نکرده است، پس چرا زیرآب افشاگریهای مآمور وزارت اطلاعات « رضا ملک » را میزند؟ ابتدا به ساکن اصلا نمیدانستی که « رضا ملک » کی هست، وقتی هم که در یوتوب سرچ کردم، کلیپش را نشانت دادم، بعد از دیدن و شنیدن حرفهای او گفتی" این کیه دیگه، مرتیکه جفنگ میگه! " نه دوست گرامی سابقم او جفنگ نمیگوید، او حقیقتی را آشکار میکند، که به صرف تو و امثال تو نیست. تویی که همیشه متکی بودی همه چیز باید بر اساس اسناد و مدارک باشد اما غرورت اجازه نمیدهد که آنرا بپذیری کما اینکه مصداقی هم آنرا انکار میکند و مدعی است که او قرص های روانگردان استفاده میکند! خوشا بحال این رژیم که چنین وکیل مدافعانی دارد! حتما محمد نوریزاد معرف حضورت هست، همان کسیکه، یغمایی شاعرک مفلوک او را حلوا حلوایش میکند، او هم با استناد به همان افشاگریهای رضا ملک معتقد است که آمار قتل عام سی هزار و هفتصد نفربوده است. اما دریغ از شمایان! آیا هیچ وقت به این اندیشیدی که چرا مصداقی سعی میکند آمار و ارقام قتل عام سال شصت و هفت را زیر سئوال ببرد؟ راستی چه چیزی در درون او میجوشد که به این موضوع آنقدر حساسیت خاصی دارد؟ رضا ملک قرص روانگردان مصرف میکرد، آیا محمد نوریزاد هم مصرف می کند؟ به عقیده من، برای خراب کردن چهره مجاهدین اتفاقا او نیاز داشت از نقطه ای شروع کند تا با برداشتن یک « خشت » از دیوار مبارزات مجاهدین، زمینه را برای خراب کردن بقیه دیوار فراهم کند. برای این منظور تا ارائه گزارش 92 و 93 کذایی اش زیگزاگ می رفت ومنتظر فرصت مغتنم بود. اما او احمق تر از آنی است که بشود تصور کرد، او غافل بود که پی ساختمان « مجاهدین » را حنیف نژاد و بدیع زاگان و رضایی ها پی ریزی کرده اند و به این آسانی ها با چند ریشتردروغ و شانتاژ و سونامی کشتار طی پنج دهه ریزش نکرده و نمیکند. معمار اصلی این دژ مستحکم، مسئولیت حفاظت آنرا بعهده شیری گذاشته است که همیشه هوشیار و بیدار است که حتی غول های ارتجاع و استعمار نتوانسته اند آنرا ویران کنند، همیشه این را به یاد بیاور که عرصه سیمرغ جولانگه مگس هایی مانند مصداقی نیست! 
با نگاهی به سیر و تحولات مقالات طویل و بلند بالای همنشین شیطان قبل و بعد از کودتای 2003 به راحتی میشود پی به ماهیت دوزیستی این موجود ناقص الخلقه سیاسی برد، که چگونه با زیرکی طرح خراب کردن چهره مجاهدین مخصوصا چهره رهبری سازمان را در سر میپرورانده بی آنکه حضورش محسوس شود! نگارنده نخستین بارهمنشین بهار ( شیطان ) را در نیویورک در تظاهراتی که بمناسبت اعتراض به قرار دادن مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا بود، دیدم. سر میز کتابی ایستاده بود، کتاب « نه زیستن و نه مرگ » را که بتازگی چاپ شده بود میفروخت. البته تا خودش را معرفی نکرده بود نمیدانستم کیست. کنار میزش ایستادم سلام کردم سئوالاتی که در باره کتاب داشتم از او کردم، لحظه ای بعد درباره سایت دیدگاه ومقالات شخصی بنام « همنشین بهار » سئوال کردم، که ناگهان اشاره به خودش کرد که او خودش « همنشین بهار » است. در آن زمان مقالاتی در دفاع از مجاهدین نوشته بود که در سایت دیدگاه منتشرکرده بود « اکنون آن مقالات دیگر در آرشیو سایت وجود ندارند » مخصوصا بعد از حمله آمریکا و انگلیس به قرارگاههای مجاهدین در عراق. چند ساعت بعد قرار شد که تجمع کننده گان حرکت کنند. ناگهان او را دیدم که عکس بزرگی از آقای مسعود رجوی در دستش دارد، دراین هنگام من داشتم با دوربین فیلمبرداری ام از صحنه های مختلف فیلم میگرفتم که او به محض اینکه مرا دید، خودش را پشت عکس مخفی کرد، وهرگزتا برداشتن نقاب از چهره اصلی اش نفهمیده بودم چرا اینکار را کرد؟ اپورتونیست از این واضحتر؟ سال بعدش دومین بار او را در میتینگ سالیانه 17 ژوئن دیدم، هنوز ماهیت دوزیستی اش را رو نکرده بود. زیرک بود معهذا حرفهایش را در لفافه انتقاد و دلسوزی میزد، اما در نهایت نیشش را مانند یک مارخوش خط و خال لابلای مقالات طویلش میزد. از جمله اینکه روزی تلویزیون آپادانا با ایرج مصداقی در باره کتابش مصاحبه ای ترتیب داده بود، که همنشین بهار گله کرده بود در حقیقت این « وظیفه » سیمای آزادی است که با مصداقی مصاحبه کند! ( لطفا توجه داشته باشید که طرف فروش کتابش به صد جلد نرسیده است، مدعی میشود که مجاهدین در ارائه آمار قتل عام سال شصت و هفت غلو میکنند، از آنطرف متوقع هستند که در تلویزیون سیما با او مصاحبه کنند ) اما می بینیم در کمال پررویی میز کتابشان را با آن توقعات کذایی در میتینگ های مجاهدین بساط میکنند. آخرین باری که او را دیدم در نشست سالیانه 17 ژوئن اگر حافظه ام خوب یاری کند، سال 2006 یا 2007 بود، چند روز پیش از نشست، اتوبوس کارگران عراقی شهر اشرف هدف خمپاره اندازن مزدوران رژیم قرار گرفته بود. متعاقبا چند کارگر عراقی به شهادت رسیدند و چند نفری هم زخمی شدند. خانم مریم رجوی پیامی به مناسبت شهادت کارگران عراقی دادند. جناب همنشین بهار بلافاصله مقاله ای در سایت دیدگاه درج کردند. اکنون آن مقاله درآرشیو سایت دیدگاه وجود ندارد. بخوانید خود سانسوری، زیرا خود ایشان زمانی از مسئولین سایت دیدگاه بودند. « مضمون آن به ترجمه خیلی خیلی عامیانه می شد ـ به هر ننه قمری که شهید نمی گویند! » ( مطمئن باش اگر خانم مریم رجوی آنها را شهید خطاب نمیکردند، او در آن صورت می نوشت، چرا خانم مریم رجوی آنها را شهید خطاب نکرده است! مگرآنها بدست رژیم کشته نشده اند؟ ) از قضا در اتوبوس برای همفسری که با من عازم پاریس بود از آخرین مقاله همنشین شیطان برایش گفتم. آن همفسر میگفت، تا بحال همنشین بهار را ندیده است! البته من بعید میدانستم که بعد از نظر کذایی اش که مستقیما خانم مریم رجوی را زیر سئوال برده است این مرتبه به کنفرانس سالیانه 17 ژوئن بیاید. اما در کمال تعجب درست نزدیک به درب ورودی سالن بطور تصادفی دیدمش، او را به همفسرم نشان دادم. با هم جلو رفتیم، با حالت هاج واج به او سلام کردم، همفسرم به او گفت ـ این دوستم از شما گله ای داره!گفت ـ خواهش میکنم. آن همفسر ماجرای شهیدان عراقی و مقاله کذایی خودش را برایش بازگو کرد. ابتدا ـ مِن مِن کرد و سپس گفت ـ من والله مجاهدین رو خیلی دوست دارم، اگر چیزی مینویسم نیت خاصی ندارم، از روی دلسوزی ام مینویسم. خیلی سریع این را گفت و رفت داخل سالن، وقتی وارد سالن شدم او را کنارمیز کتابش دیدم که مشغول فروختن کتاب « نه زیست و نه مرگ » بود، اکنون دیگر عنوان آن کتاب را باید « نه شرم و نه حیا » گذاشت.

این بود شروع دروغ و یاوه گویی علیه مجاهدین و رهبری سازمان از جانب این آقایان که در آن زمان جویده جویده حرف میزدند، اما اکنون شمشیر را از رو بسته اند و خواهان محاکمه و استرداد رهبری مجاهدین هستند، به کی؟ لابد به دمکراترین کشور دنیا، رژیم جمهوری اسلامی! اما هر وقت با دوست سابقم بحث میکردم، حساسیت شدیدی داشت که مجاهدین شفاف نیستند! گویا شفافیت این آقایان چنان چشمانش را خیره کرده است که دیگرنمیتواند دروغ را از راست تمیز دهد. او توقع داشت که مجاهدین باید بقدری شفاف باشند که حتی یک « واو » هم جابجا نشود. شاید بر همین اساس است، در کامنتش به دروغی متوسل شده است که نگارنده حتی از کنار چنین نظری هم رد نشده است. میگوید: "  لطفا هموطنان عزیز سری به سایت آفتابکاران بزنید شکر براکنی های اقای علی رضا تبریزی را بخوانید و ملاحظه بفرمایید حامیان مقاومت و فداییان رهبرجه انساها. محترم و والایی هستند ایشان تهدید میفرمایند با زبان زیبا و رسایشان در اینده ای بسیار نزدیک خودشان و رهبرشان همراه با دموکراسی مدل رجوی و ماه تابان وارد ایران میشوند و حساب همه منتقدین را خواهند رسید. " وقتی دوست سابقم در روز روشن یاداشت مرا به دلخواه خودش تحریف میکند، حتما با الگوبرداری از مدل مصداقی که مدعی است که نباید در حقایق « غلو » کرد! منتقدین از نگاه ایشان، « منتقدینی » هستند که معتقدند رژیم سه هزار نفر را « قتل عام » کرده است، نه سی هزار نفر، ولو اگر نفرات کلیدی رژیم هم آمار ارائه شده توسط مجاهدین را مهر تائید بزنند! و منظورش از « منتقدین » لابد منتقدینی که انتقاد میکنند، اما همان انتقاد را از سایت دیدگاه حذف « سانسور » میکنند! دوست سابق من اینها دیگر کارشان از « انتقاد » کردن گذشته است، بیشتر نق میزنند تا نقد! آنها اهداف دیگری دارند و داشته اندـ مجاهدین را به هر قیمت از سر راه خودشان بردارند تا خودشان بدون کشیدن هیچگونه زحمتی مطرح شوند!

علیرضا تبریزی

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

اشک خوشحالی تمساحان دربار ولایت فقیه!




باز حمله نظامی به کمپ لیبرتی « زندان آزادی » دست مایه ای شد برای تمساحان گریانی که تا قبل از این واقعه دردناک، اشعار و نوشته های چِرندشان پشت ویترین غرفه های سایت شان خاک میخورد. بی آنکه حتی به هشدارهای پی در پی از طرف دبیر خانه شورای ملی مقاومت مبنی بر احتمال وقوع حمله نظامی و قتل عام ساکنین لیبرتی کوچکترین توجه ای کرده باشند. سکوت « تمساحان گریان » نوید طوفان سهمگینی بود که پشت آرامش سیاه آنها قرارداشت، که عنقریب در حال وزیدن بود. آنها، « تمساحان گریان » از خوشحالی در صدد تهیه و تدارک ملات هایی بودند تا رونقی به دکان های کسادشان ببخشند. تهیه ملات های شوری که برای پاشیدن به روی زخم مجروحان و بازماندگان بکار گرفته شود. آنها به حالت آماده باش تیربارقلم هایشان را خشخاب گذاری کرده بودند تا با رخداد واقعه بی محابا رهبران مجاهدین را به رگبار اتهام ببندند. 

کمیته « خائنین » با بیشرمی تمام با شلاق « دموکراسی » به موازات هشتاد پرتاب موشک به سوی لیبرتی « هشتاد ضربه اهانت به شعور ساکنین لیبرتی » حد صادر کردند « رهبران! ما را از قتلگاه لیبرتی نجاتمان دهید » بی آنکه از اجرای موزیک « روز حسابرسی » توسط روزبه و جوانان پر شور لیبرتی بر روی تلی از خاکروبه ها و خرابه های حاصله از بمباران مزدوران رژیم شرم کنند، در کمال پررویی « آیت الله وار » همچنان به صدور فتوای « نجات » مبادرت میکنند. اما این تمساحان گریان هر چه در لجنزار دروغ هایشان بیشتر تقلا میکنند، مجاهدین راسخ تر از همیشه « هشتاد بار مجاهدتر » میشوند، هشتاد بار رژیم را به سرنگونی اش نزدیکتر میکنند. و متعاقبا برای تمساحان گریان هشتاد بار ننگ و بی آبرویی ببار می آورد.

جا دارد مختصری از زوایای دیگر ویروس نیات درونی آنها زیر میکروسکوپ حقایق مطالعه شود تا به ماهیت خائنانه آنها بیشتر پی برده شود. « کمپین نجات جان ساکنین لیبرتی » از طرف این جماعت بی حیا که در کنار ساحل عافیت آفتابه بدست نشسته اند « حمام آفتاب » میگیرند تا پوست بیشرمشان کمی رنگ شرم بخود بگیرد. یا احمقند یا اینکه خودشان را به حماقت زده اند. چه شده است مادامیکه هشتاد میلیون نفر زیر یوغ آخوندهای مرتجع دارند به هلاکت میرسند، اما این « میرزا بنویس های دهان گشاد » تمام هم و غمشان فقط « نجات دوهزار نفر ساکنان لیبرتی » شده است؟ آنهم بی آنکه حتی بخواهند یک ریال از جیب مبارکشان برای نجات آنها هزینه کنند! همانها که همین چند ماه پیش مسئله مالی مجاهدین را زیر سئوال میبردند، صفحات سایت شان را سیاه کرده بودند و وکیل الدوله های قورباغه صفت میز محاکمه تشکیل داده بودند! جیغ های« زرد و سبز و بنفش » « آی دزد آی دزد » می کشیدند! با یک نگاه اجمالی به سایت شان متوجه میشویم که آنها با کمک « اهرم ولایت فقیه » یک ارتش زهوار در رفته مجازی تشکیل داده اند تا با گذاشتن چوب لای چرخ تنها نیروی سازمان یافته مانع مبارزه علیه رژیم فاشیست مذهبی شوند. اگر این جماعت دوزیستی ذره ای در آنچه که میگفتند و میکنند صداقت داشتند، طبیعتا از جنبه دلسوزی  آن هم نوع خاله خرسه، هر چند که سکوت در اینگونه موارد نیز خیانت است، اما « خفقان گرفتن » نسبت به ابعاد لجن پراکنی اینها، نوعی موضع گیری سیاسی محسوب می شود.

باری در این مختصر یاداشت، پندی برای تمساحان دارم : همبستر شدند با دیکتاتورها در بستر دموکراسی حاصلش تولد نامیمون فرزند ناخلفی بنام « خیانت » میشود که هیچ وقت از ذهن تاریخ پاک نخواهد شد. وبدانید آیندگان پس از استقرار دموکراسی در ایران به قضاوت خواهند نشست و سره « صداقت » را از ناسره « خیانت » تمیز خواهند داد.

علیرضا تبریزی

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...