۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

چرا تسلیم نمیشوید؟








شاعر سرگردان 
خسته و بی حوصله
به همراه دیگر یاران 
دور کرسی یله داده اند 
زیر لحاف و گرم و نرم ملا
مشاعره میکنند
و برای قافیه های سخت و تنگ مبارزه 
جفنگیات و کرسی شعرهای سیاسی می بافند
میخندند وبا قهقهه 
استقامت و اراده 
مبارزین راستین را
به باد استهزاء می گیرند!

دور کرسی نشسته اند
آتش 
زغالهایش گل انداخته است
گرمای مطبوع آن می چسبد
با چای داغ قند پهلو
لب سوز و لب دوز 
وآجیل مشکل گشا
به ریش سرما می خندند
با قهقهه های چندش آور
طنین بی غیرتی
بر فضای اتاق میاندازند 
هندوانه های سرخ  تمجید
زیر بغل یکدیگر میگذارند
و با صدای بلند میگویند
بَه چه گرمای دل چسبی داریم!
به تمسخر میگویند:
وای چه دیوانه اند
آنها که در چهار گوشه جهان
 در برودت نگاه بی تفاوت ها
بیهوده تلاش میکنند
تا یخ آدمهای بی احساس را آب کنند
هرروز، هرروز و باز هم هر روز
آکسیون؛ آکسیون و باز هم آکسیون
برای آزادی هفت گروگان مجاهد
برگزار میکنند.
مگر از جای گرم و نرم
زیر کرسی نمیشود
برای نجات آنها فراخوان داد؟

دکتر علفی مجنون، 
در دکان عطاری اش
از میان علوفه های یأس
نسخه بیهودگی می پیچد،
نوید آزادی را 
به باد شلاق استهزاء میگیرد:
ـ من دیگر توان مبارزه ندارم
از شما نیز میخواهم،
دیگر به مبارزه ادامه ندهید!
از اینکه می بینم
با این سماجت
پرچم هایتان را از دستانتان رها نمیکنید
لجم میگیرد،
به ایمان و امیدهای تان
چقدر حسودی ام میشود
چه کنم، دست خودم نیست،
باید مانعتان شوم 
تا چشم انداز امیدتان را 
تیره و تار کنم،
آیه های یأسم،
جیغ های زرد و بنفش و سبزم 
در شمایان کارگر نیست
وای چقدر بدبختم،
به خوشبختی تان
غبطه میخورم
سرگردان و آواره ام
در میان واژگان مرده
بدنبال توجیه بی عملی خویشم
و بازلجم میگیرد از اینکه؛
بیماران خستگی ناپذیری « عقیدتی » هستید؟
با واژگان مرده و بی رمقم
برای نجات تان 
به روح بلند صداقت تان چنگ میکشم
شما « بیمار عقیدتی » هستید!
بیائید با داروی تسلیم
تیمار شوید.
نگاه کنید به دستان کبودتان
آکسیون های چند ده نفری هر روزتان
در برابر برودت نگاه بی تفاوتها
و حضور برجسته جلاد کهریزک،
 حقوق بشر و فوندامنتالیسم
چه کمرنگند.

از همه شماها متنفرم
زیرا که حضور سرسخت تان
ایستادگی تان
مبارزه تان
باعث عذاب وجدانم میشود
دیگر جایی برای مبارزه با چاشنی خون
برای من تن پرور و ترسو نیست
زنده ام با یک مشت واژه های
کهنه و فرسوده
برای سرودن آیه های یأس
من در جستجوی آب نبات چوبی
روزهای تلف شده عمرخویشم
آب نبات چوبی « طلاق و ازدواجم »
ترا خدا
دست از مبارزه بشویید
بنشینید در خانه هایتان
رژیم وحشی و قتال است
زندان میکند.
شکنجه و اعدام میکند.
با این همه خطر در کمین قله اورست،
نیازی به فتح آن نیست!
بنشینید در خانه هایتان
چرا تسلیم نمیشوید؟
تا من آسوده شوم.


پایان.

تشویق و تمجید حضار دور کرسی.

علیرضا تبریزی











۱۳۹۲ بهمن ۱, سه‌شنبه

پاسخی به ابراهیم نبوی! / کمیته دانشجویی بلژیک





متن ذیل از سایت سربداران کپی شده است که در جواب دلقک درباری جماران
 « ابراهیم نبوی » است؛ از آنجائیکه اخیرا در مصاحبه تلویزیونی افق ایشان مجددا در باره کشتارهای سال شصت و شصت وهفت اظهار فضل نموده اند و نسخه « آنرا فراموش کن » پیچیده اند؛ لازم دیدم برای تنویر افکار عمومی آنرا در معرض دید همگان قرار دهم.

http://www.sarbedaran.org/archives/etelaiye/pasokhy_nabawi.htm


پاسخی به ابراهیم نبوی! / کمیته دانشجویی بلژیک


گاه 
آنچه ما را به حقیقت می رساند
                     خود از آن عاری است
                                                مارگوت بیكل1

چندی پیش ما - از فعالان کمیته دانشجویی بلژیک - نتیجه گفتگوی خود با آقای ابراهیم نبوی را در گردهمایی 23 سپتامبر در بروکسل در نوشته ای با عنوان «یک مشاهده، یک مشاجره» منتشر کردیم.2آقای نبوی شبانه جوابیه ای تحت عنوان «آنها کمونیست نبودند» را نوشت و در وبلاگ خود منتشر کرد.3

آقای نبوی آنقدر در نوشتن جوابیه اش عجله داشت و آنقدر دستپاچه بود که حتی فرصت نکرد یک بار هم شده بر آدرس کمیته دانشجویی بلژیک کلیکی کند و ببیند ما که هستیم؟ و چه می گوییم؟ و چه کرده ایم؟ و بی جهت ما را به حزب کمونیست کارگری ایران منتسب نکند. خود این برخورد (یعنی تحقیق نکرده حرفی را زدن و کسی را منتسب به چیزی کردن) به خوبی نشان می دهد که چه کسی از واقعیات فرار می کند و به قول نوشته ایشان از «مواریث اندیشه های ایدئولوژیک» رنج می برد.

آقای نبوی پاسخگویی به ما را به فرصتی برای دق و دلی خالی کردن نسبت به کمونیسم و کمونیستها بدل کرد؛ و با خشم بسیار و با تکیه بر گمانه زنی های دروغ ما را اعضای در حال مأموریت احزاب، کودک و حتی ناکس خواند. ناکسانی که «نه معلوم است از کجا دستور می گیرند و نه نشانه ای از آنان پیداست و به بادی می آیند و به بادی می روند.» ما تصمیم نداریم در این نوشته به یاوه های آقای نبوی در مورد کمونیسم پاسخ دهیم. حتی نمی خواهیم او را متهم کنیم که کماکان به متد دوره دانشجویی اش - زمانی که از اعضای «انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز» بود4 -  به مخالفانش برخورد می کند. ولی تا آنجایی که تاریخ سه دهه گذشته را مطالعه کرده ایم دریافته ایم که روش همیشگی و جمهوری اسلامی از زمان خمینی تا خامنه ای و احمدی نژاد در برخورد به مخالفین این بوده است که یا «خس و خاشاک» هستند یا «مأمور بیگانه و از جایی دستور می گیرند.»، بنابراین برایمان جای تعجبی باقی نگذاشت.

آقای نبوی در جوابیه خود می نویسد «"آنها  در سالهای  60 یه مُشت کمونیست بودن و باید می مردن و شما هم 5% هستید و حقتون همونه"، من اصولاَ چنین جمله ای را نگفتم و چنین نگاهی از من برنمی آید.» اینکه آقای نبوی در آن مشاجره چنین جملاتی گفته یا نه را به بخشی از همان مدعوین وی در آن گردهمایی که شاهد ماجرا بودند رجوع می دهیم؛ و از آنان می خواهیم که مصلحت گرایی را کنار گذاشته و حقیقت را بیان کنند. کسانی که نه دلِ خوشی از آقای نبوی داشته و نه دل ِخوشی از برخی مسئولین «کانون مدافعان حقوق بشر در ایران – بلژیک» دارند که به هر قیمتی می خواهند خود را به ارابه موج سبز ببندند.

اما سوای نکات فوق خود، جوابیه آقای نبوی و اظهاراتش در مورد قتل عام سالهای شصت و 67 به اندازه کافی افشاگر است. جوابیه نبوی کیفرخواستی علیه خود است. کیفرخواستی که هر دادگاهی می تواند با تکیه بدان ایشان را به جرم دروغگویی چندباره، پوشاندن جنایات بزرگ و شارلاتانیسم سیاسی محکوم کند.

نبوی می نویسد: «من در سال 1367 نویسنده بودم و به دلیل اینکه سه چهار سالی از سیاست بریده بودم، اصلا خبر این اعدامها را نشنیدم و حتی تا سالهای بعد هم واقعیت آن را نمی دانستم.» پیش ترها هم نبوی چنین ادعایی را در یک میزگرد رادیویی با شرکت آقای رضا علیجانی (در رادیو فرانسه) کرده بود و آقای رضا علیجانی (از زندانیان شاهد کشتار 67) در همان مصاحبه با تعجب می گویند که هرکس در آن روزگار حداقل روزنامه خوان بوده، در جریان نامه های برکناری آقای منتظری در اعتراض به این قتلعام و مسائل مربوطه قرار گرفته بود. چگونه آقای نبوی میگویند که تا سال 1376 از این فاجعه بی خبر بوده اند.5 حال اینکه آقای نبوی در آن روزگار تلخ و مرگ زده، یکی از اعضای سردبیری مجله سروش طی سالهای 65 تا 68 بوده است.6و جالب اینکه اخیراَ همفکر و یار شفیق ایشان آقای محسن مخملباف مدعی شده که داستان "جراحی روح" را که در آبان ماه سال 67 در مجله سروش به چاپ رسانده در اعتراض به کشتار سال 67 نگاشته بود.7 آیای جای سؤال نیست که نبوی بعنوان «یک سردبیر هنرمند حساس»  این داستان را نخوانده باشد؟! و حتی یک بار هم از یار شفیق اش نپرسیده باشد برای چه این داستان را نوشته؟! یا مخملباف دروغ می گوید یا نبوی و یا هر دو!!!!!

آقای نبوی می نویسد گفتگوی وی با ما  «در مورد کشتار سال 67 بود و نه در مورد کشتگان دهه شصت». البته قبلاَ هم او چنین تفکیکی در مورد این کشتارها انجام داده است. سؤال اینجاست که چه فرقی بین ماهیت این دو قتل عام موجود است؟ البته آقای نبوی این "فرق" را قبلاَ در وبلاگش چنین توضح داده است: «البته یادمان نرفته و نمی رود که خشونت دهه شصت خشونت یک دولت یا حکومت ظالم با یک گروه مظلوم قربانی نبود، بلکه خشونت دو گروه علیه همدیگر بود که نیروی غالب نیروی مغلوب را بیشتر کشت و آزار داد و راند. طبیعتا آنکه قدرت غالب یافت ظلم بیشتری کرد.»به اندازه کافی این جملات مشمئز کننده است. دقت کنید از نظر ایشان کسانی که طی سالهای شصت کشته شدند قربانی یک خشونت دو طرفه بودند. آیا قصد این جمله می تواند چیزی کمتر از توجیه جنایات جمهوری اسلامی باشد؟ آیا مضمون جملات فوق تفاوت ماهوی با آنچه که نبوی در مشاجره ما با بیان کرد دارد؟ فقط آن روز حضور چند جوان کنجکاو و پرسشگر موجب شد که عصبانی شود و عنان سخن از کف داده؛ و رک و صریح آنچه که در فکرش می گذشت را بیان کند. همان افکار و ایده هایی که اعمال سی سال پیش وی را رقم زد. این تفکر و بینش کلیه دولت مردان ارتجاعی است که از یکسو مردم را سرکوب می کنند و از سوی دیگر به خاطر مقاومت مردم در مقابل سرکوب، آنها را محکوم می کنند.

نگاهی به برخورد آقای  نبوی در سال 1386 نسبت به کشتار 67 بیندازیم: «ماجرای کشتار 67 مثل کشف گورهای دسته جمعی قربانیان در حکومت های مختلفدیکتاتوری است، مثل روسیه، کامبوج، شیلی، چین، عراق و بسیاری جاهای دیگرآنچه مهم است این است که موضوعی با این اهمیت در حافظه ملی مردمی که درایران زندگی می کنند، یا نسلی که امروز در ایران زندگی می کنند، اهمیت خودش را از دست داده است. فاصله ما با آن کشتار دارد به عمر یک نسل میرسد. محکوم کردن کسانی که خود محکوم کننده این فاجعه اند، به نظر من فقطبازی دو نسل بر سر مالکیت چیزی است که دیگر وجود ندارد. نسلی می خواهد بایادآوری این جنایت اثبات کند که مبارزات مهمی کرده و قربانی شده و دوستانشکشته شده اند و خودش هم اگر مانده بود کشته می شد و نسلی دیگر می گوید کهبه هیچ کدام از طرفین مبارزه قبلی اهمیت نمی دهد و موضوع زندگی اش سالهاستکه این نیست. بسیاری از آنان که سالگرد قتل عام 67 را هر سال برگزار میکنند، مشکل شان یادآوری فاجعه کشتار نیست، بلکه نمی خواهند خودشان بهعنوان کسانی که ممکن بود کشته شوند، فراموش شوند. برای بعضی هم این موضوعتنها عمل سیاسی است که در طول سال انجام می دهند، تا به خودشان بگویند کههنوز هستند و زنده اند. در این میان بازی، رقابت سیاسی برسر هیچ و پوچ درجریان است. کسانی که شش سال قبل از آن اعدام ها از کشور بیرون آمدند،کسانی را که پنج سال قبل از آن اعدام ها از حکومت بیرون آمده بودند، به همدستی در جنایت متهم می کنند، تنها  به این دلیل که دست شان به عاملان اصلی نمی رسد. این بازی هر سال جریان دارد و فکر می کنم هر سال تکرار شود.» (تأکیدات از ماست)9

حتی زمانی که  نبوی به قول خودش بعد از دهسال از جنایت کشتار 67 باخبر شد،10 فرمان بی اهمیت بودن این فاجعه در تاریخ ایران و فراموشی آن را می دهد. نبوی می خواهد بر حقایق بزرگ تاریخی خاک بپاشد و تحت عنوان "بازی" قاتل و مقتول را یکسان جلوه دهد و کسانی که برای دادخواهی و ثبت این جنایت بزرگ در حافظه مردم مبارزه می کنند را تحقیر کند و سرانجام کسانی را که دست شان به خون شریف ترین فرزندان این جامعه آغشته اند، تبرئه کند. 

نبوی می داند که پافشاری بر افشای کشتار تابستان سال 67 چشم اسفندیار نظام جمهوری اسلامی است. بدون شک بیرون کشیدن یک حلقه از زنجیره جنایات نظام جمهوری اسلامی مثلاَ کشتار تابستان 67 در پی خود حلقه های دیگر این زنجیره جنایت را به حرکت درمی آورد. پای کل نظام جمهوری اسلامی با همه دستگاه دینی سیاسی قضایی اجرایی و قانونی آن در میان است. پای همه جناح های آن بعنوان تکه هایی از پازل آمران و عاملان این جنایات پیش می آید. ابراهیم نبوی نیز بعنوان یکی از خادمان این نظام از اینکه این پرونده جنایت هر ساله گردگیری شود و حقایق آن به هر دلیلی مانند مراسم های یادبود جان باختگان تر و تازه شود، دل نگران است.

آقای نبوی در جوابیه اش در تکذیب جمله «واجب القتل بودن کمونیست ها» می نویسد: «چنین نگاهی از من برنمی آید.» نگاه امروزین او را نسبت به یک جنایت بزرگ در لابلای سطرهای فوق دیدیم. اما آیا نبوی آنگونه که ادعا می کند حداقل مسئولیت نگاه دیروزین خود را برعهده می گیرد؟ صادقانه می گوید که چه بود و چه کرد؟ مسأله فقط مسئولیت اخلاقی یا سیاسی کسی که سالها فعالانه برای استقرار جمهوری اسلامی کار می کرد، نیست. مسأله این است که آقای نبوی مسئولیت مستقیم در سازماندهی بسیاری از سرکوبهای سالهای 57 تا 64 داشت.

آقای نبوی مسأله این نیست که شما به عنوان یک نویسنده یا روزنامه نگار یا سناریو نویس و طنزپرداز – معتقد به جمهوری اسلامی - در آن دوره از خود مسئولیت اخلاقی نشان دادید یا خیر؟ شما در مورد مسئولیت مستقیم اجرایی تان در بسیاری از سرکوبهای آن دوره چه می گویید؟ با کمک امثال شما بود که انقلاب فرهنگی در دانشگاه شیراز سازماندهی شد. نتیجه اش 491 نفر مجروح و سه تن کشته بود. نام نسرین رستمی را تا کنون نشنیده اید. که جزو کشته شدگان بود؟11

شما جزیی از تیم ناطق نوری در وزارت کشور در سال 64 بودید. یک بار هم شده برای مردم توضیح دهید که وظیفه تیم تان چه بود. تیم تان برای برقراری نظم در سراسر کشور چه کرد. نیروهای  انتظامی تحت فرمان تیم شما به چه کاری مشغول بودند؟ با چه نقشه ها و برنامه هایی دوران شاد کودکی مان را از ما گرفتید. تیم شما با جوانان کردستان چه کرد زمانی  که برای حفظ نظم هروئین را ارزانتر از سیگار به آنجا روانه می کردند. مسئولیت شما آن موقع چه بود؟ آیا نباید شما روزی بابت این مسئولیتها مستقیم و اجرایی که داشتید به مردم پاسخگو باشید.

آقای نبوی ما از شما نمی پرسیم که «منظورتان از نوشته های طنزتان چیست؟» اما از شما در مورد اعمال تان در دهه شصت خواهیم پرسید. حداقل به ما بگویید که اعمال شما در دهه شصت برخاسته از چه نگاهی بود. از قدیم گفته اند یک سوزن به خود بزن یک جوالدوز به دیگران. اول خود را نقد کنید بعد به نقد «آدمکشی های» کمونیستها بپردازید. بگویید این چه نگاهی بود که کشتن کمونیستها و مجاهدین، بهائیان و دگراندیشان را در آن سالها جایز می دانست و چشمش را بر قتل عام 67 بسته بود.

کشتارهای جمهوری اسلامی در دهه 60 و نقش  اصلاح  طلبان دوم خردادی دیروز و موج سبزی های امروز در آن کشتار باعث شده که امثال آقای نبوی در بد تنگنایی گیر کنند. از یکسو دیگر مانند سابق نمی توانند در مورد این جنایات سکوت کنند از سوی دیگر بهیچوجه حاضر نیستند از نقش و نگاه، تفکر و پایبندی شان به ایدئولوژی اسلامی در آن سالها انتقادی به عمل آورند. علت اساسی اش هم این است که اغلب آنان هنوز به نظام دینی باور دارند. آنها نمی خواهند کل این نظام از بین رود.12

برای مثال امروزه آقای نبوی هم علیرغم ادعایش مبنی بر «ایدئولوژی زدایی» از خود  حاضر نیست از مولای سبزپوش خود میرحسین موسوی فاصله بگیرد و به قول خودش او را در میدان مین تنها گذارد. از کسی که هنوز طرفدار  «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر» است. بالاخره آقای نبوی؛ شما که خود را مخالف هر نوع نظام ایدئولوژیکی می دانید، حرف حساب تان با این جمله موسوی چیست؟ او که مدام بر بازگشت به اسلام ناب محمدی و  ارزشهای طلایی دوران خمینی تأکید می کند و خواب آن سالها را دوباره برای مردم می بیند. شما در این رابطه چه می گویید؟ نکند شما نیز در چنین خواب و رویایی بسر می برید؟ بویژه آنجایی که زیرکانه به جای «حکومت دینی» از کلمه «دیکتاتوری دینی» در جوابیه تان استفاده می کنید. مگر در طول تاریخ، جامعه بشری در جایی شاهد دمکراسی دینی و حکومت دمکراتیک دینی هم بوده که در قرن بیست و یکم دوباره شاهدش باشیم!!! ما قسم شما را باور کنیم که می گویید «بیرحمی و کشتار ویژه هرنوع نظام ایدئولوژیکی است» یا دم خروسی را که  از زیر شال سبز و بلند طرفداری شما از حکومت دینی میرحسین موسوی بیرون زده است؟

آقای نبوی بین رخت برکندن از خدمت به یک نظام ارتجاعی و پشت و رو کردن لباس خیلی فرق است. اینجاست که برای ما رابطه بین دروغ گویی های آشکار شما در مورد گذشته با دروغهایی که در مورد آینده تحویل می دهید، روشنتر می شود. یک بار تاریخ گذشته را از نسل ما دزدید حال می خواهید تاریخ آینده را هم بدزدید؟! جدل و مشاجره اساسی ما و شما نه بر سر گذشته بلکه بر سر آینده است. آینده ای که جریان سیاسی شما می خواهد برای جامعه ما ترسیم کند. علت اصلی عصبانیت تان هم از این بابت است. علت ناسزاهایی که که در جوابیه تان نثار ما کردید از این رو است. به خاطر اینکه فکر نمی کردید، نسلی که قرار بود هیچ پیوندی با نسل پیشین خود نداشته باشد، نسلی که زمانی شما و امثال شما کودکی شان را به بازی گرفتید، نسلی که پدران و مادران شان را به زندان انداختید یا روانه خاورانها کردید و از زندگی شاد محرومشان کردید، دوباره به عنوان «ناکسان» در مقابل شما قد علم کنند و شما را، اعمال شما را و بینش و تفکر شما را به مصاف بطلبند و از کمونیسم دفاع کنند. این است علت اصلی ناراحتی شما! از اینکه علیرغم این همه قلع و قمعی که شما و یاران تان در حکومت از نیروهای چپ کردید، دوباره با بپاخیزی نسل جدیدی از آنان روبرو شدید، نگرانید. نسلی که بخوبی دریافته  کسانی که در مورد گذشته دروغ می گویند به حرف آنان در مورد حال و آینده نیز نباید باور کرد.

کمیته دانشجویی بلژیک – اکتبر 2009

منابع و یادداشتها
1-      سكوت سرشاراز ناگفته هاست. شعری از: مارگوت بیكل - ترجمه: احمد شاملو ـ محمد زرین بال
2-      «یک مشاهده، یک مشاجره» نوشته کمیته دانشجویی بلژیک:

3-      «آنها کمونیست نبودند» پاسخ نبوی: 

4-      گفتگوی اخبار روز با ف. تابان: آیا انجمن های اسلامی مستقیما در حمله به دانشجویان شرکت می کردند؟  تا جایی که من شخصا شاهد بودم، آن ها مستقیما در حملات شرکت نکردند، اما در راهنمایی اوباش و یورش گران و شناساندن دانشجویان فعال به آن ها نقش مهمی داشتند. در بسیاری از دانشگاه ها آن ها مستقیما در سرکوب شرکت کردند. بسیاری از اصلاح طلبان فعلی از جمله همین آقای ابراهیم نبوی در شیراز، عباس عبدی، علیرضا علوی تبار و دیگران در تهران، در سرکوب دانشجویان مستقیم و یا پشت پرده دخالت داشتند.

5-      مصاحبه آقای نبوی با رادیو فرانسه (24-8-2008) را در لینک زیر ببینید:

6-      شرح حال حرفه ای سید ابراهیم نبوی:  

7-      در نشریه دانشجویی بذر شماره 41  سه مقاله در این ارتباط بخوانید:  کالبدشکافی یک دروغ / نقش آثارھنری مخملباف درزندانھای دھه 60 / جراحی روح یاجراحیحقیقت؟                            
     
8-      «ده دلیل برای رای دادن به موسوی» نوشته ابراهیم نبوی - 10 خرداد 1388:

9-      «کشتار 67 از یک زاویه دیگر» نوشته ابراهیم نبوی - 10 شهریور 1386:

10-  نبوی در مصاحبه با رادیو فرانسه می گوید که ایشان تنها در سال 1377 یا 78 که به خارج کشور آمده بودند از این قتل عام با خبر شده اند و از کشتار چپ ها تا همین یکی دو سال قبل اطلاعی نداشته اند. مصاحبه آقای نبوی با رادیو فرانسه (24-8-2008) را در لینک زیر بشنوید: 
     
11- «اول ارد یبهشت سالروز مقاومت دانشجویان در مقابل "انقلاب فرهنگی"ِ رژیم جمهوری اسلامی» - ارژنگ سپاسی

12-  البته  اگر مقاله اخیر آقای مهاجرانی یار و دوست نبوی در دوران انقلاب فرهنگی در دانشگاه شیرازبه نام «ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها» (http://www.rahesabz.net/story/2508) زودتر چاپ شده بود شاید نبوی قضیه را جور دیگری رفع و رجوع می کرد. اما  دوزاری نبوی به خاطر «دوری اش از سیاست» دیرتر از بقیه می افتد. مهاجرانی در مورد کشتار سال 67 زبان به انتقاد گشود و از سکوت نسبت به جوان کشی در آن دوره انتقاد کرد. شاید در آینده نیز نبوی به پیروی از مرشدش اینگونه سخن راند. اما واقعیت این است که نگاه همانست و این آقایان همانند. زیرا کماکان هیچیک از آنان حاضر نیستند از نقش خود چیزی بگویند و نگاه خود را در معرض نقد و داوری گذارند. برای مثال همین آقای مهاجرانی که امروزه منتقد کشتار 67 شده، همان زمان کتابی در مورد سلمان رشدی نگاشته و دلایل «دینی و علمی» برای حکم ارتداد و مرگ وی را ارائه داده و حتی امروز نیز بدون خجالت خود را طرفدار حکومت دینی و حتی ولایت فقیه می داند.


 یک مشاهده، یک مشاجره!
در آکسیون 23 سپتامبر – بروکسل

«آنها در دهه 60 کمونیست بودند و باید می مردند، شما هم 5 درصد بیشترنیستید و حقتان همین است!»ابراهیم نبوی

 روز 23 سپتامبر همگام با اعتراض هزاران ایرانی در سراسر دنیا به حضور و سخنرانی احمدی نژاد در مقر سازمان ملل در نیویورک، ما هم در بروکسل در برنامه ای بهمین عنوان شرکت کردیم. این برنامه به دعوت و سازماندهی "کانون مدافعان حقوق بشر ایران – بلژیک" در میدان شومان یعنی روبروی ساختمانهای اتحادیه اروپا برگزار شد. حدود 50 نفر از ایرانیان مقیم بلژیک و ژول روبنفلد از کمیته هماهنگی سازمان های یهودی در بلژیک که از مراکز راست صهیونیستی اینجاست و یک عضو حزب سوسیالیست و یک نماینده از حزب سبزها و سید ابراهیم نبوی نیز در برنامه حاضر بودند. نخست مسئولین برنامه مخالفت خود را با سفر و سخنرانی احمدی نژاد در سازمان ملل اعلام کردند و برنامه با سخنرانی سایر مدعوین ادامه پیدا کرد.
در ادامه نبوی سخنرانی کرد، برای اولین بار بود که او را می دیدیم. پوشیده در لباسی سیاه و شال بلند سبزی بر گردن که تا زانوانش می رسید و کمابیش حال و هوای نوحه خوان های عاشورا را داشت تا طنزپرداز. او ابتدا اعلام کرد که بدلیل اینکه در صورت سخنرانی وارد طنزپردازی می شود، برای رعایت وقت تعیین شده، از روی همان متن خواهد خواند (متنی از ابراهیم نبوی که در ابتدای برنامه بوسیله برگزارکنندگان بین مردم توزیع شد). او در صحبت هایش اعلام کرد که "موسوی یکی از رهبران جنبش مردمی در ایران موسوم به جنبش سبز است و .... من تمایل فراوان به ایجاد رابطه با آمریکا دارم ولی این دولت فعلی نمی تواند اینکار را به پیش ببرد و .... من بعنوان نماینده ملت ایران اعلام می کنم که .... " و صحبتهایی از این دست.(نقل به مضمون)
در هنگام سخنرانی نبوی ما نیز به همراه تعدادی از جوانان دیگر ساکن بلژیک در جمع حاضر بودیم و پلاکاردهای خود را با نمایشگاه عکس آماده کرده بودیم و تراکت هایی را در افشای جمهوری اسلامی بین جمعیت پخش کردیم.
سخنرانی نبوی آنقدر برای ما عجیب، یک جانبه و حاوی نکات انحرافی و سؤال برانگیز بود که پس از پایان سخنرانی اش نزد وی رفتیم و محترمانه از او درمورد نکات سخنرانی اش  پرسشهایی طرح کردیم.
ما پرسیدیم که چرا شما موسوی را رهبر جنبشی به این بزرگی می دانید؟ چرا خود را نماینده مردم ایران می خوانید؟ چرا چیزی از سالهای دهه 60 و نقش موسوی در آن نمی گویید؟
این بخشی از سؤالات ما بود که در دوره صدارت آقای موسوی متولد یا بزرگ شده بودیم، ما که در ایران هم به هیچ بهایی سکوت را برنتافتیم، نه در مقابل دروغ ها و لبخندهای خاتمی و نه در مقابل عوامفریبی های احمدی نژاد، حالا اینجا ایستاده بودیم تا در روز روشن و در دنیای "باصطلاح آزاد"، آقای نبوی خود را نماینده تام الاختیار مردم و موسوی اعلام کند؟! شاید اگر اوضاع اینقدر جدی نبود می شد باور کرد که اینهم بخشی از طنزپردازی های ایشان است!!! به خاطر همین پیشقدم شدیم تا سؤال کنیم. ولی آقای نبوی ابتدا گفت که شما هیچی از دهه 60 و کشتارها نمی دانید وقتی گفتیم اگر ما نمی دانیم آقای منتظری رفیق سابق شما که خوب می داند؟! کم کم برافروخته شد و هر چه سؤالات ما جدی تر می شد او هم از ماسک آقای سخنران متین و باوقار دورتر می شد.
وی که خود را نماینده مردم خوانده بود گفت که "می تونیم و واسه همینم می گیم. شما هم می تونید برید بگید." ما اینرا به حساب بداخلاقی این "طنزپرداز" مشهور گذاشتیم و دندان بر جگر گذاشتیم و از او خواستیم حداقل در مورد کشتارهای دهه 60 و نقش موسوی و دیگر اصلاح طلبان در آن کشتار هم نظرش را بگوید؟ و توضیحی به ما دهد.
در حالیکه یکی از رفقای زن با اشاره به شال سبز رنگ او  گفت اینهم که نشانه اسلام ناب محمدی است که به گردن انداخته اید، او گفت: "95% جامعه ایران مسلمانند، شماها 5% جامعه ایران هستید، برید هر کار می خواهید بکنید." و چنان با تندی دست خود را بالا آورد که انگار در مسند واقعی قدرت قرار گرفته بود. تعدادی از مردم حاضر بدور ما جمع شدند و در این هنگام نبوی تندتر از قبل حرف می زد. وی به ما اشاره کرد که «شما اینجایتان کار نمی کند (با دست به سرش اشاره کرد) و شعور ندارید." و ادامه داد "آنها  در سالهای  60 یه مُشت کمونیست بودن و باید می مردن و شما هم 5% هستید و حقتون همونه"!!! اینجا اوضاع تغییر کرد. نبوی واقعاً نبوی شد ... البته این وضع چندان ادامه نیافت و ما با گفتن این مسئله که اشکالی ندارد اگر جواب ما را نمی دهید ولی باید روزی جواب تاریخ را بدهید از ادامه این بحث بی نتیجه خودداری کردیم. عده ای از به اصطلاح طرفداران "اتحاد" ما را به سکوت دعوت می کردند تا "اتحاد"مان حفظ شود و عده ای ما را فرا می خواندند تا در پایان برنامه با نبوی (نماینده آقای موسوی) قرار بگذاریم و بحث کنیم. پاسخ ما هم این بود که اولاَ ما هیچ اتحادی با نبوی نداریم که به خطر بیفتد؛ دوماَ اتحاد از نوع "وحدت کلمه" خمینی برای ما معنی ندارد و 30 سال پیش نتیجه داده است و نسل ما لازم نمی داند یکبار دیگر اینرا آزمایش کند، ما باید بدانیم با چه کسی و برای چه متحد می شویم؛ سوماَ چه کسی به آقای نبوی نمایندگی داده تا از طرف ما هم به آقای موسوی (مساوی جمهوری اسلامی) تأییدیه و دست بیعت بدهد؛ چهارماَ آقای نبوی هم مثل بقیه اصلاح طلب ها در ادامه حیات و جنایات جمهوری اسلامی نقش داشته و باید در مقابل مردم توضیح بدهد که نقشش چه بوده است، ما نیازی به مذاکره با ایشان در "کافه" و "رستوران" نداریم، ایشان هم امروز رسماَ و علناَ اعلام کرده نماینده مردم و موسوی و مدافع اسلام است، نه در کافه و ... و جالب اینکه همه به جای آقای نبوی می خواستند به ما توضیح بدهند که ما درست نفهمیده ایم؟! و بالاخره ما نفهمیدیم چرا آدم زنده وکیل لازم دارد؟! نبوی که خودش آنجا بود و خلاصه، مختصر و مفید "دمکراسی" مدنظر و دیدگاهش را نسبت به مخالفین (هرچند در اقلیت) توضیح داد!!! اما همان لحظه برای ما این سؤال طرح شد که آقای نبوی واقعاَ چه جامعه ای را به ما وعده می دهد؟
قبول رفتار آقای نبوی برای ما بسیار سخت بود و نمی توانستیم حرفها و رفتار این طنزنویس مشهور را در مغزمان جا دهیم. با دوستان که به خانه برگشتیم جستجویی در سایتهای اینترنتی کردیم و به نتایجی رسیدیم که فهم برخورد ایشان و مهمتر از همه جامعه ای که ایشان وعده می دهد – جامعه ای که در آن سزای کمونیستها و دگراندیشان مرگ است - را برایمان آسان کرد. از ویکی پدیا شروع کردم با پیشینه ای روبرو شدیم که هربخشش برایمان رویدادهایی را تداعی می کردند از سالهای نه چندان دور 60. همان شب نکاتش را یادداشت کردیم. اما چند روز بعد که به سراغ ویکی پدیا رفتیم در کمال ناباوری دیدیم تمام آن پیشینه «درخشان» به زبان فارسی از صفحه ویکی پدیا پاک شده بود!!! اما چرا؟؟؟ معلوم نیست!!!
ولی حذف کنندگان اطلاعات مربوط به گذشته نبوی دست شان به سایتهای دیگر نرسید و می توان کماکان هر چند بطور پراکنده به این اطلاعات دست یافت.* مانند اینکه:
وی در سال 56 تا 59 در دانشگاه شیراز در رشته جامعه شناسی تحصیل می کرد.
طی سال 59 تا 61  او عضو شورای مرکزی سازمان دانشجویان (عضو دفتر تحکیم) دانشگاه شیراز بود. و در این زمینه با کسانی چون عطالله مهاجرانی، جمیله کدیور و مصطفی معین همکاری نزدیک داشت.
نبوی در سال 59 به مدت 8 ماه به تحصیل علوم دینی در شیراز پرداخت. (شاید قصد داشت آخوند شود ولی بعداَ منصرف شد؟!)
در همین دوره وی عضو هیأت مدیره دانشجویی کتابخانه ملاصدرا در دانشگاه شیراز بود.
تا زمان انتقال به دانشگاه تهران و گرفتن مدرک لیسانس، وی مدرس رشته های تاریخ و فلسفه و منطق به اعضای اتحادیه های اسلامی دانش آموزان در شیراز بود و در خدمت جهاد سازندگی قرار داشت.  
او طی سالهای 61 تا 64 مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور (تحت هدایت ناطق نوری) بود و به مدت سه ماه جانشین مدیر کل اجتماعی وزارت کشور بود. البته طی همین سالها به عنوان عضو شورای طرح و برنامه شبکه اول سیما، معاون گروه فیلم و سریال و دبیر طرح و برنامه شبکه اول سیما ایفای نقش کرد. او سرانجام در سال 66 – 67 به سمت مشاور رئیس دانشگاه  صدای و سیمای جمهوری اسلامی به کار مشغول شد.
آقای نبوی همچون دیگر یارانش پس از آنکه از سرکوب نیروهای انقلابی و مردم فارغ شد، پس از آنکه  جوانان بسیاری را شستشوی مغزی داد و آنها را به هوای رفتن به بهشت راهی جبهه ها کرد، پس از آنکه دست و قلم اش را در خون فرزندان مردم شست، تصمیم گرفت و فرصت کرد که یکسره به حرفه هنر و فرهنگ (بهتر است گفته شود تحمیق فرهنگی) بپردازد.
از آن پس وی عهده دار سردبیری (یا تحریریه)  نشریات گوناگون ادبی، هنری و سینمایی شد. البته پس از ظهور دوم خرداد به جبهه اصلاح طلبان پیوست و با کمی گشت و گذار در مکه، مدینه، فرانسه  و چند صباح کوتاهی در زندان بتدریج رخت اپوزیسیون بر تن کرد و امروز به شال سبز آویزان شد.
با دانستن این تاریخچه است که بهتر می توان به عمق کلمات تهدید آمیز امروزین آقای نبوی پی برد. با دانستن این تاریخچه بهتر می توان به رابطه گذشته وی با وعده های آینده اش پی برد. چه در جایگاه چماق بدست، قلم به مزد، قلم به فرمان دیروزی و نماینده امروزی سبزها در بلژیک.
... آری دیگر برای ما تعجبی نداشت که چرا آقای نبوی دوباره نبوی شده بود. شاید دوباره یاد دوران جوانی اش افتاده بود. شاید هم داشت دوباره متولد می شد. دیگر برای ما تعجبی نداشت که وی زمانی که اختلاف سنی چندانی با امروزِ ما نداشت تا مقام مدیریت دفتر سیاسی وزارت کشور و چندین پُست دولتی دیگر ارتقا یافته بود. چه جوان کارآمدی! پُستی که در آنروزها بدون همراهی و هم رأیی با جنایتکاران بزرگ به کسی داده نمی شد. شاید هم نبوی در مشاجره با ما روزها و شبهای نبرد انقلابیون واقعی با دانشجویان پیرو خط امام در دانشگاه شیراز را بیاد آورده بود. ایامی که در کسوت یکی از مجریان انقلاب فرهنگی در دانشگاه شیراز نقش سرکوبگرانه ایفا می کرد. مبارزین زیادی از آندوره زنده اند تا شهادت دهند رشادت های وردستِ وزیر سابق را و نویسنده و طنزپرداز منتقد امروز را. برای اینکه بر همگان آشکار شود که جمله ای از این گزارش برخلاف حقیقت نیست، شما را به گفته های خود جناب نبوی پیش از دوران انتخابات، در آن دوره و اکنون ارجاع می دهیم**. گفته ها و نوشته هایی که او سعی می کند در آنها اصلاح طلبان و مستقیماً نقش موسوی در جنایات دهه 60 را تبرئه و لاپوشانی کند. شاید برخورد او با ما به این خاطر بوده باشد که تلنگری به طبل پُر سروصدا و توخالی اش خورده بود.
در انتها نمی توان این سئوال را طرح نکرد که چرا به چنین آدمی (با چنین سابقه ای در سرکوب حقوق بشر) توسط کانونی که خود را مدافع حقوق بشر می نامد میدان و میکروفون داده می شود؟ کسی که هنوز بدون اشاره به گذشته تاریکش، در روز روشن و در مقابل دهها نفر صحبت از کشتن 5 درصد مخالف خود در جامعه می کند!
کمیته دانشجویی بلژیک


۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

اشرف ـ لیبرتی، تنگه ترموپیل* عراق



آهای دشمنان خلق ایران
بیاد بیاور
در برابردریای اراده ما
قطره آبی
بیش نیستید،
یک قطره شرمزده
بر روی یک برگ غمزده
که بازیچه اراده ماست
ای شرم شناور
بر دریای اراده ما
 به خاطر بیاور
ما نهراسیدیم،
ایستادیم و ماندیم و نگسستیم 
تا قطره قطره 
دریا شویم
و بدان
باز آنقدر خواهیم ایستاد 
تا اقیانوسهای عشق
به ما وصل شوند

اما ای دشمنان خلق ایران
خرد و کلان 
فقط یک قطره هستید
یک قطره عرق شرم
بر روی برگ شناور خیانت
روی دریای اراده ما
غوطه ور و سرگردان
با نگاه مبهوت و حیران
ناظر هستید 
که ما چگونه ایستاده ایم؟
آری ما ایستاده ایم
تا طوفان بپا کنیم،
طوفان خشم خلق
ایستاده ایم تا
کوهها را بجبانیم
بخاطر بسپار
کوه و سنگ و آهن
چه نرمند در برابر اراده « من »
اراده کردیم و ماندیم
بر سر اصولمان
تا فردا
نباشیم شرمنده آیندگانمان
بدانید و بخاطر بسپارید
اشرف ـ لیبرتی 
تنگه ترموپیل
عراق است
با سه هزار
مبارز و رزمنده 
آماده مصاف
با لشگرارتجاع و استعمار
از چهار گوشه جهان است
پس بیاد بیار  
شمایان قطره ای 
بیش نیستید
قطره ای عرق شرم
بر برگ شناور خیانت
روی دریای اراده ما
اینجا تنگه ترموپیل عراق است
اشرف ـ لیبرتی
سه هزار اراده سختر از آهن
آماده نبرد،
اینجا کانون اتحاد است
کانون پرورش عشق و
همبستگی است
با سلاح اراده 
آماده رزم هستیم
میخواهیم کاخ ترس
را در دل خلق
فرو ریزیم
تا بپا کند سیل خروشان
بروبد و بشوید
کثافات کاخ جماران
پاک شود چهره ایران
از آت و آشغال ملایان
بخاطر بسپار
ما حسرت تسلیم شدن را
بر دل دشمنان خواهیم گذاشت.
ما اشرفی هستیم
اراده کرده ایم
تا در جهان
یک، دو، سه، صد،
هزار اشرف بسازیم.

* تنگه ترموپیل؛ منطقه ای است در یونان قدیم که در بین  کوههای بلند و دریا و باتلاق قرار گرفته بود؛ عرض آن به اندازه ای بود که فقط یک ارابه میتوانست از آن عبور کند. زمانیکه قشون خشایار شاه تصمیم داشت که به آتن حمله کند؛ سیصد جنگجوی اسپارتی تصمیم گرفتند برای دفاع و جلوگیری از هجوم نیروی ارتش پارسها؛ نقش جلودار را داشته باشند تا از عبور ایرانی ها به داخل تنگه جلوگیری کنند.

علیرضا تبریزی




۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

گردونه توقعات ضد و نقیض بر سر مجاهدین از کیسه تنخواه گردان ماندن رژیم!



بعد از درج مقاله اخیر نگارنده در سایت آفتابکاران تحت عنوان " از ترشحات عالیجناب زردپوش: پاشنه آهنین، بیماران عقیدتی، کلکسیون روزبه"، با هجوم و حمله « دایره منکرات » با کمک « لباس شخصی های سایبری » به عکس و ظاهرم به بهانه باز بودن یقه پیراهن بنده؛ در وبلاگ دریچه زرد و سایت پژواک « گسستگی »، قصد داشتم توضیحاتی به این جماعت بیکار وبیعار و خسته از روزگار بدهم؛ دیدم جواب این بهانه جویان نابالغ و سرگردان را قبلا در فیس بوک در یادداشتی به تاریخ  12/ 2011/05 داده ام. منتهی فرقش این است که در آن زمان مانند امروز این جماعت جبهه متحد تشکیل نداده بودند، اما اکنون بعد از گزارش 92 تواب « نواب »  ایرج مصداقی آنها بطور یکپارچه دور هم جمع شده اند تا از صدر تا ذیل مجاهدین را آماج تیر زهرآگین انتقادات مغرضانه خودشان کنند. بنابراین دیگر لزومی ندیدم که بخواهم جواب اراجیف از حمید ـ ع در دریچه زرد تا مقاله ع ـ ریحانی در پژواک گسستگی را بدهم. چرا که چاه ویل بهانه های آقایان و خانمهای بی تحرک و پرداختن به سئوالات حاشیه ای آنها هرگز پر نمیشود. بهانه هایی که مجموعا مانند وزوز یک پشه در قبال غرش یک شیر، آن هم « همیشه بیدار » میماند، که در برابر اژدهای هفت سر، رژیم و اقمارش ایستاده است. بنابراین فقط با اشاره به یاداشت مذکور در ذیل این بحث را، با آنها خاتمه میدهم.

ـ مجاهدین تحت هر شرایطی باید جوابگوی همه باشند، تصمیم به ماندن بگیرند، یک عده می گویند، چرا باید بمانند؟ تصمیم به خروج بگیرند، عده دیگر می گویند: اگر می توانستند خارج شوند چرا تاکنون مانده اند؟ اگر شهید نشوند، می گویند: که ای بابا، اینا همش حرفه، ...پای کشتار برسد، همه شان فرار میکنند!!! بمانند و شهید شوند می گویند: دیگر دوران شهید پروری و اسطوره سازی به پایان رسیده!! اگر نماز بخوانند می گویند: چرا نماز می خوانند مگر اینها مسلمان هم هستند؟ اگر نخوانند می گویند: اینا که حرف های کمونیست ها را (جامعه بی طبقه توحیدی ) می زنند، پس چرا نماز می خوانند؟ اگر دست بدهند می گویند: چرا دست میدهند؟ اگر ندهند می گویند: چرا نمی دهند؟ اگر از ایران مجبور به مهاجرت می شوند؛ می گویند: چرا نماندند که شهید بشوند؟ ( شهادت در زمان خوب بود, اکنون بد است ) اگر می ماندند، می گفتند: معلوم بود که شهید میشدند باید می رفتند. از فرانسه اخراج شدند، نگفتند: که چرا اخراج شدند؟ اما وقتی به عراق رفتند، می گویند: چرا به عراق رفتند؟ مسلح که بودند، می گفتند: دوران جنگ های چریکی تمام شده است. وقتی خلع سلاح شدند می گفتند، پس چرا نمی جنگند؟ طنز رهبری! جنبش سال هشتادوهشت که شروع شد، همه در بدر دنبال رهبر می گشتند، تا آنجا هم پیش رفتند که لباس رهبری را هم حتی حاضر شدند تن موسوی و کروبی که از ارکان رژیم هستند کنند، اما خیلی زود فهمیدند که به سایز و قد و قوارشون نمی خورد، اما به مجاهدین که برمیگردد، رهبر می خواهند چیکار، رهبر بلاخره یک روز دیکتاتور میشود! خلاصه  32 سال است که از این دست سئوالات ضد و نقیض در دایره بهانه بر سر مجاهدین می چرخانند. از همه مهمتر با این همه سئوالات و جواب های ضد و نقیض، از مجاهدین طلبکارند که چرا مجاهدین جوابگوی مردم نیستند. وجدانا دروغ میگویم؟  رژیم از بدو تآسیس حکومت ننگینش، تاکنون هزار ترفند و دروغ عوض کرده است، مثل روز هم برای همه ما روشن است، اما باز انگار که سنبه اش پر زور باشد، عمامه رژیم را نمی گیرند. باز هم این مجاهدین هستند که تحت هر شرایط باید تاوان اشتباهات و دروغ و شانتاژهای رژیم را از حساب تنخواه گردان  ماندن رژیم پرداخت کنند، آن هم به بدهکاران همیشه طلبکاری که حاضر نیستند، یک ریال برای سرنگونی رژیم از جیب مبارکشان هزینه کنند!

علیرضا تبریزی

۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

از ترشحات عالیجناب زردپوش: پاشنه آهنین، بیماران عقیدتی و کلکسیون روزبه!




شاعر نادم و خادم! اخیرا در باب مقاله حقیر« یأس و سقوط شاعر نادم و مقاله : ( « درس شناخت» ، « همبستگی ملی » و اهالی « آواتار»!. ) در سایت زردش تحت عنوان  « از رشحه هات قلم این آقایان »، قلم نامبارکش را در جوهر کیبورد فرو کرده است؛ ضمن گرفتن ژست مودبانه، خواسته است با نگارش پنبه ای سر این « نازنین » را با به کار بردن " نویسنده نازنین " ببُرد. اما دو خط پائینتر با چاقوی زمخت کنایه " مجهول و المشکوک الهویه " خواندن بنده سر « نازنینم » را گِرد تا گِرد می برد. البته بریدن سر برای ایشان کفایت نمیکند، با انگ " بیماران عقیدتی " زبان این « نازنین  » را از حلقومش بیرون میکشد. قصدش این است درس عبرتی برای بقیه " نازنین های بیماران عقیدتی " شود، تا آنها باشند در مکتب دمکراسی « عالیجناب زردپوش » جرأت نکنند دم از دمکراسی بزنند!

باری ایشان به سایت های مقاومت ومجاهدین سرک میکشد؛ تا گاف و قافی چیزی گیرش بیاید و با آن، سایت کسادش را رنگ و لعابی و رونقی ببخشد، انگارغافل هست که دریچه اش، زرد و بی رنگ و رو است. یقینا اگر دویست نفر به سایتش سر میزدند؛ او یک آکسیون اعتراضی بر علیه رژیم تدارک می دید تا وقتی میخواهد در مصاف با مجاهدین رجز خوانی کند؛ چیزی در چنته اش به لحاظ کمی داشته باشد. وقتی افاضات این شاعر « بزرگ » را در باره مقاله ام خواندم، قصد نداشتم جوابی به او بدهم؛ چه، آنکه مقاله مرا بخواند؛ و مقاله « درس شناخت » ،« همبستگی ملی » ، و مردمان سرزمین « آواتار » ایشان را نیز بخواند، حتما متوجه خواهد شد؛ بی ربط هم نگفته ام که او « مأیوس » است. فاکتورهای ایستادگی و استقامت مجاهدین در اشرف و لیبرتی، نزدیک به یک دهه بعد از حمله آمریکا به عراق از سال 2003  جایی برای اشک ریختن به بهانه « همبستگی ملی » از نوع « آواتاری » نخواهد گذاشت. اما، اما چیزیکه مرا وا داشت تا جواب به قول خودش این « نازنین » را بنویسم؛ سوزش ایشان از کلیپ هنری و بسیار زیبای روزبه خواننده اشرفی و اشرف نشان به نام « کلکسیون » هست. خدمت شاعر خادم عرض کنم؛ کسی که خربزه دمکراسی را میخورد باید پای لرز اجرای آنهم بنشیند! « دمکراسی » یک وسیله نقلیه عمومی است، همه به غیر از دیکتاتورها حق دارند سوار آن شوند؛ نه شما و نه مرحوم ابوی شما با تمام « کتابخانه اش » حق نداشته و ندارید، برای دمکراسی حدود تعیین کنید که چه کسانی حق برخورداری از را آنرا دارند. در این وسیله نقلیه عمومی جایی برای خاتمی و موسوی و سازگارا و اکبر گنجی در نظر گرفته نشده است، چه آنها تمایل دارند به « دوران دیکتاتور طلایی! » باز گردند. هر کس و یا کسانی هم قصد داشته باشند با مقوله دمکراسی یک بام و دو هوا تا کنند؛ یعنی بخواهند « نان دمکراسی را بخورند ولی حلیم اصلاحات دیکتاتورها را هم بزنند » جایی در این وسیله نقلیه عمومی برایشان نیست. هر کس و یا کسانی هم بخواهند ارقام و آمار کشتار و جنایات رژیم را با آب کُر « به نام حقایق فرضی برای نسل آینده » دستان خونین حاکمان جنایتکار را در غسالخانه ـ « استخر مرگ اوین » بشویند؛ بدانند درخط و مسیر همان دیکتاتورها هستند، آنها " قطعا، قطعا " قصد دارند چوب لای چرخ وسیله نقلیه عمومی « دمکراسی » بگذارند. بنابراین « خائن » به ملت ایران محسوب میشوند، پس جایی نیز برای آنها وجود ندارد. هر کس هم بخواهد با توسل به کتاب " پاشنه آهنین " اثر جک لندن پاشنه آشیل دمکراسی را هدف قرار دهد، « حق » را فقط حق خودش بداند. با چماق « حق »، « شقاوت و قساوت » دیکتاتورها را بر سر رهبران مبارزین بکوبد و با آن بخواهد زیرآب « حقوق » دیگران را بزند و عمدا شایعات و جعلیات « زندان و قتل های مشکوک درون مجاهدین » را شایعه کند، او هم  نیزخائن هست. حتما جایی برای او هم وجود ندارد. جناب! « حق »، خصوصی و یا ملک پدری هیچکس نیست تا از آن برای به سکوت واداشتن" بیماران عقیدتی " چماق بسازی! عالیجناب زردپوش! اشاعه جعلیات « زندان و قتل های مشکوک درون مجاهدین » یکی از شاخص های خیانت با محور و مختصات خودخواهی است که شما قصد دارید با توسل به « حق یکطرفه » زیرآب « حقوق » مبارزین را بزنید. 

القصه بهای رسیدن به « آزادی » بسیار گزاف است، مبارزین جدی دارند با خون خود آنرا میپردازند. در عوض بدهکاران همیشه طلبکار، ضمن اینکه گناه ریختن خون مبارزین را به پای رهبران آنها مینویسند، در کمال وقاحت از محل تنخواه گردان« دمکراسی غربی »، آزادی وحق بیان را مفت به جیب مبارک خودشان میریزند، بی آنکه حتی حاضر باشند یک قطره خون از دماغ شان بریزد. یک فرقی بین کس و یا کسانیکه میخواهند « پاداش آزادی » را دریافت کنند، با شمایان هست. آن هم این هست؛ آنها خونش را میدهند، جانش را میدهند، انگ « بیماران عقیدتی » را هم میخورند، خم به ابرو نمی آورند. اما آنهاییکه به گواه دوستان قدیم وسابق مبارزاتی شان، از زمان بریدگی؛ ده مدل مختلف تغییر موضع داده اند؛ بارها پشیمان شده اند؛ و بارها طلب عفو کرده اند؛ و باز پشیمان شده اند. باز همین ها هستند که دایه های مهربانتر از مادر میشوند، و طلبکار هستند و به بهانه سختی مبارزه؛ رهبران را مسئول گران شدن قیمت « آزادی » میدانند. و « ما » بقول عالیجناب زردپوش « بیماران عقیدتی » درعصر اینترنت و ارتباطات کور و کر و خنگ و نفهم نیستیم، همان ابزارهای اینترنتی که در اختیار شماها هست؛ در اختیار ما نیز هست؛ داریم روز به روز همه شماها را مانتیور میکنیم؛ از صد مقاله ای که مینویسید؛ نودتایش در ضدیت با مجاهدین و رهبری آنها میباشد؛ محض خاطر مردم حتی یک آکسیون صد نفری هم بر علیه « جمهوری اسلامی » بر پا نکرده اید؛ که دلمان خوش باشد؛ خودتان را از چهاردیواری اتاق کامپیوترتان تکان داده اید!  

و اما « علیرضا تبریزی » اسم مستعار نیست؛ اسم و شهرت یک شخصیت حقیقی است. او گمنام است، اما گم نیست. وجود دارد، نفس میکشد و حضور دارد. عکسی هم ضمیمه این نگارش میکنم، تا پی ببرید کسی که پشت مانتیور نشسته است و درباره ضعف و یأس شما مینویسد؛ یک موجود خیالی از نوع فیلم « آواتار » نیست. اگر سه سال پیش حجب و حیا مانعم بود تا حرف و سخنی در باره نق زدن های شما بنویسم؛ این بود که حرفهای دلتان را پوشیده میزدید؛ اکنون دریده،  لباس ذهنت را در آورده اید و دلت را برهنه کرده اید با وقاحت از « قتل های زنجیره ای درون مجاهدین و بیماران عقیدتی » مینویسی و طلبکارانه دست پیش هم میگیرید که چرا جوابتان را پس از سه سال میدهند؟ عالیجانب زردپوش! دنیا شکلش عوض شده است؛ مرز جنایت و خیانت تا ساختمان حقوق بشر هم رسیده است. این هنر « مجاهدین » است که ماسک حقوق بشر سازمان ملل را به کناری بیاندازند تا کشتارهای اشرف و لیبرتی را مانند « کشتار سربرنیتسا » با سکوتشان ملاخور نکنند. حقوق بشری که در روز روشن شاهد است که چگونه جلو چشم جهانیان بر سر مردمان بیگناه سوریه بمب شیمیایی ریخته اند؛ بیش از دوهزار زن و مرد و پیر و جوان و کودک را کباب کرده اند، اما لب از روی لب بر نمیدارند! اگر به دلسوزیهای از مدل شما باشد؛ حتما میگویید که مردمان سوریه چرا کشورشان را ترک نمیکنند؛ تا زیر بمب های « حقوق بشر اسد » کشته شوند؟ برای یک لحظه تصور کن، وقتی به اشرف ولیبرتی بارها و بارها با موشک و بمب و لودر و تیر و تبر حمله کرده اند؛ اصلا آنها ایرانی نیستند؛ اصلا مجاهدین نیستند؛ عراقی هستند و در ایران بسر می برند؛ آیا باز زهر قلمت را در دوات خون بیگناهانی که نمیشناختی فرو میکردی؛ و آن مصیبت را از چشم رهبرانی که علیه دیکتاتور کشورشان مبارزه میکنند، میدیدی؟ همه رهبران دنیا قابل ستایشند، بغیر از رهبران مجاهدین! چونکه آنها ایستاده اند؛ و شمایان سنگر را خالی کرده اید؛ بنابراین برای توجیه فرارتان به سرودن « یاوه » متوسل میشوید. اکنون بروید برای همان خر باغ وحش ضمن پوزش از آن، بگوئید: با عرض معذرت قافیه مبارزه ام تنگ آمده است! وبقول صمد آقا « چاره ندارم !»

اتفاقا نقد آواتار؛ دقیقا سر زمانش بود؛ زیرا آنچه را که سه سال پیش مرموزانه میکاشتید؛ اکنون آنرا بی پروا برداشت می کنید!

علیرضا تبریزی 

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...