۱۳۹۷ دی ۵, چهارشنبه

خون را با خون می شویند!

آهای 
لاجوردی منفور!
ای
وحشی انسان نما
تو
از کدام جهنم دره ای
آمدی
تا رنگ لاجوردی
آسمان وطنم 
را برنگ خون
در آوری؟
تو ندانستی
از پی
آن همه خون ریختن
خون را،
با خون
می شویند،
نه با لاجورد!

علیرضا تبریزی



۱۳۹۷ آذر ۷, چهارشنبه

مرگ آسان

دیدن مرگ 
چه آسان است
برای
جان سخت های صد ساله
چه سیل آید
چه زلزله

چه ایست قلبیِ
یک جوان
بیست ساله
باشد و
چه سقط جنین
یک زن حامله

انگار فقط
به عمر شیاطین
افزوده میشود
هر که میمرد
به هر بهانه!

علیرضا تبریزی



۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه

پدر رفت!

پدررفت،
تو ماندی
با سازهای
حزن آلود
مرثیه
تنهایی
برای تسکین
دردت
بنگر
سمفونی
حضور مادر
چه زیبا 
مینوازند!

 برای همدردی با احسان ـ ن

علیرضا تبریزی



۱۳۹۷ آبان ۱۹, شنبه

سرزمین من!

باور نکردنی است
مهمان نوازان 
بیگانه ستیز
زبانزد دنیا
که قرنها 
از هجوم اجانب
در امان بودند
اکنون
چهل سال است
اسیر
بیگانه گان
دستار بسر
پارسی زبان
شده اند

علیرضا تبریزی





۱۳۹۷ آبان ۱۴, دوشنبه

خمینی در محکمه خدا

زمان سال بیست هزار مسیحی!

روز رستاخیز!
یک رخداد ناگهانی مشابه انفجار "بیگ بنگ" زمین را از درون متلاشی میکند متعاقب آن بیست میلیارد نفر ساکنین زمین به همراه موجودات زنده دیگر به هوا دود میشوند از پی آن زمین مانند یک گوی آتشین در خودش میسوزد! 

صوراسرافیل پس از میلیونها سال انتظار خوشحال و خندان توی شیپورش میدمد، میلیاردها میلیارد مردگان بصورت ارواح از قبرشون بر می خیزند، خودشون رو می تکونند و آروم آروم به سوی پل صراط برای پس دادن حساب و کتاب حرکت میکنند!
میلیارد میلیارد اسکلت متحدالشکل در هاله ای ابر مانند به تکاپوپ افتاده اند! لنگان لنگان راه میروند. خدا داره به اینور و اونور برای یافتن خمینی سرک میکشه! یافتش. خمینی به عمد سعی میکردعقب عقب بره تا از سیل استکلت های متحرک که به سمت پل صراط حرکت میکردند فاصله بگیره!

خدا با خشم و صدای بسیار بلند فریاد میزند:
خمیـــــــــــــــــــــــــــــــننننننننننی.
خمینی از ترس ایستاد. نگاه کرد بسوی خدا که داره به او اشاره میکنه به سمتش بیاید!
ـ میخوام اولین نفری که در دستگاه عدالت الهی قرار میگیره تو باشی!
خمینی ترسان و لرزان.
ـ بله قربان.
ـ قربان و کوفت و زهرمار.
ـ بله قربان.
ـ که تو ولی من بودی؟
ـ من نخواستم، خواست اکبر کوسه بود.
ـ خدمت اونم خواهم رسید. اول تو رو محاکمه میکنم و بعد سراغ اونای دیگه هم میرم.
ـ بله قربان.
خدا این بار با خشم بسیار فریاد زد:
ـ انقدر نگو بله قربان.
ـ بله قربان.
ـ تو چه کاره بودی، بنام من دستور حد و رجم وسنگسار و اعدام صادر کردی؟
ـ من نبودم قربان.
ـ تو "بنام خداوند بخشنده مهربان" میلیونها نفر بیگناه را کشتی و دربدر و آواره کردی!
اگر من بخشنده و مهربان نبودم دیگر چه میکردی؟
ـ ببخشید!
ـ ببخشم؟ چی چی رو ببخشم؟ تو سالها با آبرو و حیثت من بازی کردی بنام من آخرین دین آسمانی را لجن مال کردی، کاری کردی دیگر انسانها برایم کوچکترین ارزشی قائل نبودند! من در دستگاه عدالت الهی حکم صادر میکنم که تمام گناهان انسانها از بدو خلقت تا به امروز بپای تو و همفکران تو نوشته شود! دیگر نیازی به محاکمه کسی را نمی بینم.
خدا خطاب به عزرائیل:
او و همه همدستانش را بر گردان زمین تا در آتش زمین بسوزند!


علیرضا تبریزی


۱۳۹۷ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

آخرین ایستگاه زندگی!

آرامگاه،
آخرین ایستگاه زندگی است
وقتی
مسافرزندگی
به انتهای سفرخود 
می رسد،
تابوت و
خاک سرد و
تاریکی مطلق قبر
مشتاقانه
درانتظار 
مهمان فراخوانده خود هستند!
اما......
تسلیت برای زنده بودنم،
چونکه
تا هستم
کسی مرا بیاد نمی آورد
حتی 
اگر در یک قدمی مرگ باشم!
همینکه رفتی ز دنیا
میشوی خوشبخترین مرده ها
چنان یادت میکنند
که روحت
در آن دنیا
آرزو میکند:
ـ کاشک
سالهای پیش
مرده بودم.

علیرضا تبریزی


۱۳۹۷ تیر ۳۱, یکشنبه

دمکراسی یکطرفه!

این کامنت شما نشان از سیاستی دارد که سالها جمهوری اسلامی بدنبال همسایه ستیزی بوده است، چهل سال مرگ بر این و آن گفتن، هنوز برای شما عبرتی نشده است، که گویا اگر فردا شما هم قدرت را در دستتون بگیرید، جا پای جمهوری اسلامی بگذارید جنگ با کشورهای همسایه رو پیشه کنید، خب در این صورت چه فرقی در صورت مسئله جنگ ستیزی رژیم کرده است؟ این اتفاقن نشان میدهد که شما حجاب خانم مریم رجوی را بهانه کرده اید. ک با این کامنت تازه پی بردم به ماهیت جنگ طلبانه و نژادپرستانه شما. شما با این پست نشان دادید که اصلا برای زن برعکس هیچ احترامی قاّئل نیستید، گویا این شما هستی که باید تصمیم بگیرید که یک زن چه استفاده کند و چه نکند!
فعلا که عربستان سعودی با رفرمهایی که در چند ماه اخیر کرده است، نه تنها از جمهوری اسلامی، حتی از شما هم به لحاظ اجتماعی و فرهنگی جلو تر است! وقتی نژادپرست کوردل باشد، حتی دوست ندارد پیشرفت های کشور همسایه را هم ببیند که از خودش جلوتر است از جمله شما که مدعی روشنفکری هم هستید.


علیرضا تبریزی

ناشناس گفت!

ناشناس به ناشناس گفت که چرا ناشناسی؟ گفت: من اگر تو رو نشناسم، تو اگر منو نشناسی، کی ما را بشناسد؟
یک عده ناشناس در اینجا میخواهند یک رهبر شناخته شده را محاکمه کنند بدون اینکه شناخته شوند! آن ناشناسهای آشنایی هم که اینجا نسخه شناسایی می پیچند، خط ناشناس هایی را پیش می برند که سی شش سال است که بطور ناشناس خط ناشناخته ای رابه پیش می برند که کاملا ناشناس است! 

علیرضا تبریزی

۱۳۹۷ تیر ۲۴, یکشنبه

رقص آتش

در میان هلهله و شادی
برقص تا برقصیم
رقاصه هایِ سیاسی،
آتش رقصی
از جنس ققنوس «مریم» نیز
افروختند!
بی آنکه
رقاصه های قمینژاد
هشتکی برایش برپا کنند!

علیرضا تبریزی

۱۳۹۷ تیر ۲۳, شنبه

مرثیه شهلا رجبی از درون حسن!

من شانه به شانه مرگ
آنگاه که شهلا
به انتظار مرگ
آرمیده بود
گیسوانش را شانه زدم

آنگاه که زبان
قاصر بود از بیان، 
«پاها» 
به یک اشاره 
چند سخن میگفتند:
از عشق
آمرزش
مظلومیت
معصومیت
قدردانی.......


علیرضا تبریزی

۱۳۹۷ تیر ۲۲, جمعه

بدرود زندگی!

ساعت ده و چهل و نه دقیقه پیامی از حسن دریافت کردم " انا لله و انا الیه الراجعون، مریم(شهلا) به خدا سلام کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد."

پیش خودم مجسم کردم وقتی شهلا پر کشید، این را فهمیده بود آن لحظه تا واپسین رفتنش تنها مونسش حسن بوده! آنجا نبودم، اما میتوانم مثل دیروز، تجسم کنم که حسن با تمام وجودش لحظه خداحافظی را حس کرده است، رو به شهلا :
ـ میخوای بری!
ـ تکون پا!(خداحافظ زندگی)
و شهلا با چشمانی بسته برای همیشه بی حرکت ماند. سپس عروج او بسوی پدرش، زهرا و فائزه و همسر فائزه که انتظار او را می کشیدند!

پیام تسلیت برای حسن فرستادم و چند ثانیه بعد به او زنگ زدم، گفتم:
ـ الآن میام پیشت.
ـ بیا! 
وقتی رسیدم، حسن رو در آغوش کشیدم و گفتم:
ـ تسلیت میگم حسن جان.
ـ مرسی.
ـ راحت شد.
ـ آره راحت شد.
ـ درود بر تو، واقعن از برادری هیچی کم نذاشتی.
ـ باید بیشتر از این میکردم.
ـ من شاهد بودم اونچه که از دستت بر اومده انجام دادی.
بغض حسن ترکید، سرش را روی شانه ام گذاشت و هق هق کنان گریه کرد!
دقایقی بعد، پروین آمد و از پی او مادر رجبی و حسین برادر بزرگ شهلا و برادرزاده اش! مادر سر روی شانه شهلا گذاشته بود واشک میریخت! اندکی بعد، مینا دختر پروین و سه تن از یاران مقاومت از شهر یوتوبوری مغموم و متأثر وارد شدند. با دیدن مادر رجبی اشکشان سرازیر شد. رفتم بیرون از اتاق، مبایلم را برداشتم زیر پست «لحظات آخر با زندگی»  نوشتم "با کمال تأسف بیمار ما دار فانی را وداع گفتند! با آرزوی صبر وشکیبایی برای بازماندگان مرحومه مریم رجبی"
بعد از آن از حاضرین خداحافظی کردم، مادامیکه از بیمارستان خارج میشدم چهره "معصوم" شهلا از نظرم محو نمیشد!

علیرضا تبریزی


۱۳۹۷ تیر ۲۱, پنجشنبه

لحظات آخر با زندگی

حسن نزدیک به یک هفته است در اتاق شماره 23 با خواهرش تنهاست. دارد نفس های آخر او را می شمارد! او بعد از اولین و آخرین شیمی درمانی بدلیل سرطان کبد به اغماء رفته است. دکترها اینطور تشخیص داده اند، بهتر است: سِرُم را از دستش در آوریم. چون ادامه حیات، جز زجر بیشتر برای او چیز دیگری در بر ندارد! هر چند ساعت یک بار، پرستار می آید، به او مرفین میزند تا مریض با اینکه در اغماء بسر میبرد، درد کمتری بکشد! 
از روزیکه متوجه شده ام، رفته ام به حسن سر زدم تا کمی از آلامش را تسکین داده باشم! امروز حسن با بی حوصله گی کتابچه کوچکی را به زبان سوئدی داشت میخواند « لحظات آخر با زندگی» (من عمدن "آخر زندگی" را اینگونه ترجمه کردم) چند سطری رو خواند، کتابچه را بست گذاشت کنار طاقچه پنجره اتاق، از خواهرش سئوال کرد: آب میخوای؟ او هم پای راستش رو تکان داد. یعنی بله! تنها راه ارتباط برقرار کردن با او همین است. 
حسن گفت: علیرضا اومده، سلام میکنه!  
ـ تکون پا! 
ـ میدونی چقدر همه دوستت دارند؟ 
ـ تکون پا.  
حسن رفت آنطرف تخت، لیوان یکبار مصرف پلاستیکی که درونش یک وسیله ای مثل آبنبات چوبی منتهی بجای آبنبات یک پنبه فشرده ای که از چهارطرف شیار داشت را برداشت و مرطوبش کرد، آنرا دور دهان او مالید ، چندین بار این عمل را انجام داد.
ـ خوبه؟
ـ تکون پا.
لحظه ای بعد سرفه ای کرد، حسن آمد این طرف تخت، کنترل تخت برقی را برداشت، آنرا کمی بالا آورد. بعد با دستمال دور لبش را پاک کرد. به او گفت: 
ـ من میرم پایین سیگار میکشم.
ـ تکون پا.
قبل از رفتن، حسن روی زانو خم شد، دست های خواهرش رو چندین بار بوسید. صحنه دردناکی بود، اشک در چشمانم حلقه زد. رفتیم پایین. حسن از سختی هایی که خواهرش طی مدت اقامتش در سوئد کشیده بود برایم گفت. بی خبر هم نبودم، خب همه از خانواده مقاومت هستیم. تقریبا یک ساعت آنجا بودم، حسن گفت:
ـ قرار است عصری سه چهار تا ماشین از بچه های یوتوبوری بیایند اینجا. خوشحال شدم. همیشه خانواده مقاومت در غم و شادی به یاد هم هستند.
خودم را برای رفتن آماده کردم. حسن را در آغوشم گرفتم. خداحافظی کردم. حسن را  با آخرین لحظات زندگی خواهرش تنها گذاشتم.

غم جانکاهی درونم نشسته بود. خواهر حسن، مریم رجبی کسی جز خواهر شهید زهرا رجبی نیست، خانواده متواضع و بدون چشمداشتی که چندین نفراز اعضای خانواده عزیز خود را در راه آزادی مردم ایران فدیه کرده اند!

علیرضا تبریزی



۱۳۹۷ تیر ۵, سه‌شنبه

اسلام ستیزی ممنوع!

پیشگفتار:
سخنی کوتاه با دوستانی که این روزها مشاهده شده است پست ها و کلیپ هایی در فیس بوک به اشتراک میگذارند که مستقیما به دین و باور مسلمانان توهین می کنند! قبل از اینکه وارد این مقوله شوم لازم به یادآوری است نگارنده هیچگونه اعتقادات مذهبی و دینی ندارم. این را هم از این جهت پیشتر یادآوری کردم تا بدانید آنچه را که عنوان میکنم از جنبه تعصب و کلیشه ای و بهتر سخن، بفرموده نیست! 

"اسلام" اسلام است، چه تشیع باشد و چه تسنن! قریب به یک میلیارد و هفتصد میلیون نفر در کل جهان پیرو دارد که بعد از مسیحیت در جایگاه دوم ادیان قرار دارد! کشور ما نودو نه ممیز چهاردرصد مسلمان دارد! نزدیک به چهار دهه کشورمان گرفتار بیماری مزمن بنیادگرایی شده است که همچنان تسمه از گرده مردم ایران می کشد! درابتدای ظهورش بنا به ماهیت شارلاتانیسم خمینی که با وعده های دروغین خطاب به مردم ایران میداد، اسلامش از نوع مهربان و نوع دوست و برابری و برادری بود. اما او در کوتاه زمان پس از تثبیت قدرتش ماهیت ارتجاعی خودش را به بهترین شکل ممکن نشان داد! برای ماندگاریش از چهار محور سرکوب استفاده کرد، یکم ـ حجاب اجباری، دوم ـ منافق و کافر خطاب کردن مجاهدین و کمونیست ها، سوم ـ ضدیت با ملی گرایان، چهارم ـ بحران سازی و ایجاد جنگ. در اواخر پایانی جنگ نشان داد که دجالگرانه میتواند سوار موج احساست ملی گرایانه مردم نیز بشود.

با توضیحات بالا، اکنون میدانیم که اسلام با خمینی شروع نشده است و به پایان هم نخواهد رسید! تضاد مجاهدین با خمینی بعنوان یک تفکر ارتجاعی از بدو شروع انقلاب نبوده است، مجاهدین دوازده سال قبل از ظهور انقلاب پاشنه آشیل تفکرات ارتجاعی خمینی را مبنی بر با خدا و بی خدا بودن نشانه گرفته بودند!  که بعدها همگان شاهد بودند، باند ارتجاعی عسگراولادی و شرکاء در زندانها از همان ابتدای تأسیس سازمان مجاهدین خلق به آنها برچسب التقاطی زدند، که با شروع انقلاب برای اینکه مجاهدین را در یک جامعه مذهب زده از کافربدتر نشان دهند آنها را منافقین خطاب کردند! تکیه سخنم بیشتر روی دوستانی است که در کنار مجاهدین یک جبهه متحد علیه ارتجاع حاکم تشکیل داده اند، اما این نکته مهم را فراموش کرده اند که مجاهدین بخاطر دوستان کمونیست شان حاضر نشدند با خمینی بیعت کنند! آنها در زندانها پذیرفته بودند برچسب التقاطی بخوردند اما حاضر نبودند با باند لاجوردی و عسگراولادی سر یک سفره بنشینند!

بنابراین دوستان، مجاهدین مسلمان بودن خودشان را انکار نمیکنند و نکرده اند، ازقبل و بعد تشکیل شورای ملی مقاومت همه میدانستید که ایدئولوژی مجاهدین اسلام است و با علم به آن آگاهی جبهه ائتلاف تشکیل دادید! حال سئوال اینجاست، آیا مجاهدین در تمام این سالها که کنار هم بر علیه رژیم فاشیست مذهبی مبارزه کرده اید، تا بحال تبلیغ دین خودشان را به شما کرده اند؟ آیا اصولا از شما خواسته اند که شما نیز مانند آنها نماز بخوانید و یا روزه بگیرید؟ آیا این برخورد شما نسبت به دوستان و همرزمان خودتان اهانت به آنها محسوب نمیشود، با توجه به اینکه میدانید ایدئولوژی آنها اسلام است، دائما اسلام و پیامبر آنها را آماج تیرهای انتقادات خودتان قرار میدهید؟ 

به نظر من بزرگترین رفرمی که مجاهدین در شکل و محتوای اسلام داده اند، همان شکستن سنت نجس (کافر) شماردن آنهایی که به خدا و اسلام اعتقاد ندارند بود! که اتفاقا این مهم را در حساس ترین شرایط که به بود و نبود آنها بستگی داشت درعمل اثبات کرده اند! احترام به اعتقادات دیگران گذاشتن شرط اصلی اجرای دمکراسی است بی آنکه الزاما نیازی به پیروی از آن اعتقادات باشد! فضای مجازی فیس بوک مثل میز کتاب جلوی دانشگاه زمان انقلاب می ماند! آیا میخواهی تفکرات خودت را نشر بدهی یا اینکه تفکرات دیگران را زیر سئوال ببری؟ یکی بیاید بگوید« کمو یعنی خدا، نیست هم یعنی نیست» طبیعتا با او بحث میکنی، روشنگری میکنی، اما اگر بیاید بگوید مرگ بر لنین، مرگ بر مارکس میدانی که او آمده است، حقوقت را پایمال کند!چهل سال برای همین خواست مبارزه کردیم که میز کتاب مان را برقرار کنیم بدون اینکه از جانب کسی تهدید و یا تحدید شویم! یاد خاطره ای افتادم، اوایل انقلاب اتفاقا با دوست مجاهدم درمیدان انقلاب بودیم، یک گله سه چهار نفری چماقدار ریختند سر یک دختر پیکاری، نشریه هاشو از دستش قاپیدن دوست مجاهدم، با آن سه چهار نفر درگیر شد. برای چی؟ برای حفظ آزادی!هنوزم دفاع از آزادی در نزد مجاهدین شکل و محتوایش تغییر نکرده است! بیاد داشته باشیم، فیس بوک درش بسته نیست، ارتش سایبری رژیم با اسم مجاهد و سلطنت طلب و عکس چگوارا وملی گرا در میان بحث های ما حضور دارند! شاید هم چیزی نگویند، فقط منتظر میشوند ببیند که نتیجه مباحث به کجا کشیده میشود! بنابراین می بایست شم انقلابی خودمان را تقویت کنیم، به مباحث حاشیه ای نپردازیم وفقط به اصل موضوع سرنگونی متمرکز شویم.

علیرضا تبریزی 

۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه

خنجر کاغذی رفراندوم!

حالا که مردم
با چهره های تکیده
از فشار فقر و فحشا واعتیاد
بر خاسته اند 
و در کوچه و خیابانها
یک پارچه فریاد میزنند:
جمهوری اسلامی نمیخواهیم!
آقایان و خانم ها
فیل رفراندومشان
 یاد هندوستان
کرده است!
سی و نه سال گذشت
تازه ما اندر خم
کوچه رفراندومیم
هرگز از یاد
نبرده ایم،
شارلاتان ها بارها
مردم را با هزار ترفند
با نوید چشمه اصلاحات
به سراب انتخابات
کشاندند 
اینک طرحی نو
از جنس رفراندوم!
با سراب آزادی
برای ما تشنه لبان 
دشمن را چه باک 
گر ما به صد پاره شویم
و هر کس ساز خود بنوازد
و گویند:
حرف "من" یکی حق است
دیگران چرت میگویند!
و گروهی در سمفونی یأس 
با کُرِ دشمن
ساز مخالف میزنند:
با زبان چرب و
قلب خشکُ
بدون تپش
از پی توجیه بی عملی خویش 
جیغ های زرد می کشند!
کودکان سپید مو
با انگیزه های بی قاعده 
و بهانه هایی از جنس
«کشمش و غوره»
 توجیه میکنند
ماندگاری دشمن را
و دیوارهای بلند حاشای
بی عملی خویش را
که حتی دستان 
خورشید تفتان  
به آن نیز نمیرسند،
آفتاب
اشکهای طلایی اش
از خیانت کاران
لب بام عمر
بر رخ زندگی
می ماسند!
ما را هراسی نیست،
دیر یا زود
پی خواهند برد
مهتاب برقع ابر
خاکستری 
از چهره خویش بر میدارد
آنگاه 
آقایان و خانم ها 
صیاد مرگ 
را به یاد خواهند آورد
در کوچه پس کوچه های
زندگی 
به کمین آنها نشسته است
تا با قلابش
ماهی عمرشان را
صید کند!
نوح هم 
به پایان عمر خودش رسید
اما این جماعت هنوز
نفهمیدند عمر 
چقدر کوتاه است!
و فرصت دیگری برای
اظهار ندامت نمی ماند!


علیرضا تبریزی














۱۳۹۶ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

من اگر جای "خدا" بودم

من اگر جای خدا بودم
یک آیه بنام « آزادی»
 بیشتر نازل  نمیکردم
تا ملا و مفتی و 
خاخام و کشیش
 خلق را
بنام «من»
از ترس آتش دوزخ
به صلابه نکشند!


علیرضا تبریزی

۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

بدهکاران همیشه طلبکار


چندی پیش در یکی از کانال های تلویزیون سوئد، فیلمی را نشان میداد، هر چند که قبلا آنرا دو بار دیده بودم، این دفعه نیز مثل همان دو بار شدیدا تحت تأثیر آن قرار گرفتم. اما این بار، با دیدن آن بیشتر از پیش متآثر شدم. نام فیلم «فهرست شیندلر» بود. فیلم بر اساس داستان واقعی «اسکار شیندلر» صنعتگر پولداری که در زمان جنگ جهانی دوم، هزار یهودی را از فاجعه هالوکاست نجات داده بود، ساخته شده است. شیندلرعضو حزب نازی آلمان است. او با سران عالی رتبه نظامی هیتلر معاشرت دارد. از نفوذ فوق العاده در بین آنها برخودار است، در نتیجه تماس با آنها توانست با پشتوانه مالی اش؛جان هزار یهودی را  بخرد تا با استخدام آنها در کارخانه اش؛ مانع کشتارشان شود.

صحنه های فیلم بسیار دلخراش هستند. قساوت و شقاوت داعش وار افسران نازی، درست مانند داعشیان امروز، آدم را دچار تهوع میکند. آنچه مرا بر آن داشت تا به نگارش این سطور بپردازم، سکانس آخر فیلم است، که با اعلام پایان جنگ جهانی دوم، اسکار شیندلر درحضور هزاران یهودی اشکریزان بشدت غبطه میخورد، او به اتومبیلش و دگمه های سردستش که از طلا هستند اشاره میکند که چرا با فروش آنها جان بیشتری را نجات نداده است. اما یهودیان حاضر دورش حلقه میزنند با دلجویی از او، حلقه طلایی را که قبلا داخلش را با واژه «تشکر» حک کرده بودند به او هدیه میدهند. درانتهای فیلم صحنه غم انگیز و قابل تحسینی را مشاهده میکنیم که کاراکترهای فیلم؛ هر کدام با بازماندگان قتلگاه هولوکاست که رُلش را ایفا کرده بودند، دست در دست هم بر سر مزار اسکار شیندلر میروند و قطعه سنگی به رسم احترام روی سنگ قبرش میگذارند. 

فیلم به انتهای خودش رسید، اما نگاهم به مانیتور تلویزیون بی حرکت خشک شده بود، افکارم در کره ذهنم مانند یک جرم سیال، ناخودآگاه با ادعای طلبکاری مشمئزکننده اضداد ازمجاهدین بشدت بالا و پائین میشد. خیلی زور زدم و خواستم یک رابطه منطقی یا بهتر بگویم عاطفی بین ندامت آدم سخاوتمند و انساندوست مانند شیندلر و ندامت کسانیکه که حتی اعتبار اسم و رسمش را نیز مدیون سازمان مجاهدین خلق هستند، بیابم. نهایتا نتیجه گرفتم که این دو ندامت، جنسشان با هم فرق میکند؛ دو عملکرد متضاد هست. می بینم که او، یعنی اسکار شیندلر، در آتش ندامت می سوخت، اشک میریخت که چرا کوتاهی کرده و جان بیشتری را نجات نداده است. جان انسانهایی را که طبیعتا براساس ایدئولوژی حزبش، اصولا آنها جزو انسان بحساب نمی آمدند. اما اشکهای تمساح اضداد با سُس انتقاد که در گذشته برای نجات جان مجاهدین اشرف و لیبرتی میریختند، با گذشت زمان رنگ و لعاب دیگر بخود گرفتند، برای هر قطره اش چرتکه می اندازند، طلبی را که ندارند، مطالبه میکنند. آنهم در آن شرایطی که مجاهدین در رزمگاه لیبرتی سایه تهدید حمله و قتل عام را بالای سر خودشان احساس میکردند و هر آینه احتمال حمله وحشیانه ای از طرف رژیم ومزدوران عراقی اش میرفت. در محاصره پزشکی و دارویی بودند. ممانعت از رسیدن سوخت و آب و برق وجدان هر انسان با شرفی را به واکنش وا میداشت، اما اضداد با عناوین پر طمطمراق و دهان پر کن مانندـ شاعر و دکتر و وکیل، فقط تا میتوانستند نمک به زخم روح و جان مجاهدین می پاشیدند.

معمولا در کشورهای متمدن وقتی میخواهند مبلغی را به کسی وام بدهند، چه بصورت عام و یا خاص مهلتی را برای بازپرداختش تعیین میکنند. اگر شخص مقروض به هنگام سررسید پرداخت وامش، آنرا به هر دلیلی سر موعد مقرر نتواند برگرداند، وام دهنده با ارسال یک نامه بطور محترمانه موضوع تأخیر در پرداخت وام را به شخص مقروض یادآ وری میکند. متعاقبا شخص وام گیرنده دلایل و عذر نپرداختن وامش را بازگو میکند، حال آن دلایل چه معقول باشد و چه نباشد. وام گیرنده چه آشنا باشد و چه نباشد، آنها کوس رسوایی اش را بخاطر نپرداختن وامش،  در رادیو و روزنامه و وبلاگ و فیس بوک نمی کوبند، ایها ناس طرف «کلاهبردار» هست. بطور معمول برای اثبات «کلاهبرداری» مدرک وسند به دادگاه ارائه میدهند. نه اینکه بدون ارائه هیچ مدرکی  در وبلاگ و صفحات فیس بوک با تهمت و افتراء آنرا انتشار دهند. اما اکنون می بینیم یغمایی علی رغم سالها زندگی در اروپا، از تمدن و دمکراسی فرانسه، تنها پززندگی کردن  با یک زن «انگلیسی اش» را خوب یاد گرفته است. ظاهرا «ژن» جهان سومی حضرت آقا آنقدر قوی بوده است، که بعد از سالها زندگی در اروپاهنوز تغییر نکرده است.

ساعت ها گذشت بعد از دیدن فیلم بلاخره به این نتیجه رسیدم ـ  یک نفرکه عضو حزب نازی آلمان بوده است، طبیعتا برا اساس شرایط میتوانست در سیستم و ایدئولوژی نژادپرستانه هیتلرحل شود، اما نشده است. جهت خلاف رود قدرت و ثروت شنا کرده است تا انسانیتش در لجنزار تاریخ غرق نشود. اما آن دیگری پیشمانی اش را بارها با صدای بلند و با افتخار اعلام کرده است ، با زبان ساده میشود گفت ـ او پشیمان است از اینکه چرا زمانی در جبهه خلق بوده است و برای خلقش مبارزه میکرده است. دانسته یا ندانسته هر لحظه دارد بیشتر و بیشتر در منجلاب خیانت غرق میشود.

آنچه مسلم و بدیهی است تا سرنگونی رژیم، در کوره راه  پراز سنگلاخ و مسیر صعب العبور سرنگونی، خائنین به خلق یک به یک از صحنه سیاسی ایران حذف میشوند. درآینده نه چندان دور پس از سرنگونی رژیم فاشیست مذهبی جهت تنویرافکار آیندگان یقینا فیلم «فهرست مجاهدین» ساخته خواهد شد و به روی اکران می رود. آن وقت آیندگان خودشان قضاوت خواهند نمود، چه کسانی با مردمشان صادق و یا خائن بوده اند.


علیرضا تبریزی

۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه

دشمنان نامرئی

بخاطر داشته باش،
دشمنان نامرئی
با لباس رزم انتقاد
در میدان حرف
سلاح مدادهای 
سربی اشان را
پر از خشاب
ناسزا کرده اند!
که با رگبار بی امان 
"صدا خفه کن"
به سیبل فکرت
شلیک میکنند!

علیرضا تبریزی


۱۳۹۶ بهمن ۳, سه‌شنبه

دشت خونین سیم خارزار!

در زمین ولایت
بذر کینه میکارند
و دژخیمان
در دشت 
بی فرهنگی وجهالت
با ماشین کشتار
اوین را
شخم میزنند!
مترسکهای ترسو
با چشمان وحشت زده
دشت خونین
سیم خارزار را
پاسداری میکنند!
اکنون در فصل خیزش
سیلوی
کهریزک
آماده انباشت
محصول
سرکوب است!


علیرضا تبریزی






۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه

اتحاد درمان خفقان!


هوای ایران 
بس ناجوانمردانه 
از سرب دروغ
آلوده است
سینه اش چرکین، 
نفس نفس میزند و
خلط احمدی نژاد
بالا می آورد 
با هرسرفه ای که میکند
دروغ های
روحانی 
به بیرون تف میکند
بیماراست
و نحیف
با چهل ریشتر 
ز تب زلزله میلرزد
گلویش از بغض
آنفلونزای آخوندی 
خناق گرفته است
حکیم دانای قهر
نسخه اتحاد می پیچد
خیزش میشود
بر می خیزد
زخمی میشود
خون میدهد
چرک خامنه ای
را بالا می آورد
بغض چهل ساله اش
می ترکد
با تمام وجودش
آزادی را
فریاد میزند!

علیرضا تبریزی



۱۳۹۶ دی ۲۸, پنجشنبه

منافق ولایی!





دستم را بگیر
در این وادی بیکران سرگردانی
هر کس
ساز و نقاره خودش را میزند
فقط راه را به من نشان بده!
تا سره منافقین را از مجاهدین 
باز شناسم!

منافقین، اغلب داغ ننگی 
بر پیشانی دارند
تا مردم را بفریبند
نمازشان هیچ وقت
قضا نمیشود!
ریش انبوهی دارند
تا تظاهر به دین داری کنند
حیله گرانی
که خود بیش از همگان
دروغ میگویند!
مروج خرافات و 
دعای شب و
نماز وحشتند
سوار بر ماشین های لوکس و
ضد گلوله میشوند،
چون میدانند
دعایشان اجابت نمیکند!
نسخه فقر وبیچارگی 
برای مردم بینوا می پیچند
اما خود در کاخ ها و 
برج های بلند
عافیت می نشیند!
از صواب و ثواب آخرت
در باب امساک و پرهیزگاری
داد و سخن میگویند
بی آنکه خود به آن پایبند باشند!
این جماعت جملگی
واعظانند کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند
هزار ویک کار دیگر میکنند!

اکنون نظر کن مجاهدین را
با ظاهری آراسته
و باطنی پیراسته
خلق را چنان می ستایند
تو گویی خدایشان را می پرستند
بین کافر و مسلمان
مرزی نیست آنها را
با حجاب خویش
کشیدن خمینی را به ذیل
از ماه به درون چاه ویل
آنگاه که به خمینی ملعون گفتند: 
حجاب امری است اختیاری
نه اجباری!
قانون اساسی و
اصل ولایتش را مردود دانستند
زانگاه دیو جماران
فتوا داد:
مجاهدین ز کافر بدترند!
زان پس ایل چماقداران
با چوب و چماق و چاقو ودشنه
شدند به خون مجاهدین تشنه
و چنین شد که پس از سه سال
تحمل آزار و اذیت
بوزینه گان ولایت
کاسه صبر مجاهدین
لبریز شد
بانگ مرگ بر خمینی 
طنین انداز
تنها ره رهایی، 
جنگ مسلحانه شد!
و این نبرد 
تا پیروزی
همچنان ادامه دارد!


علیرضا تبریزی



















۱۳۹۶ دی ۱۲, سه‌شنبه

دلم برای این مردم میسوزد!

دلم برای این مردم میسوزد
از این همه دریای
نفت و ثروت بیکران
حتی یک قطره 
کرامت هم 
نصیب شان نمیشود
مگر آنها چه میخواهند؟
بغیر از یک لقمه
رفاه و آسایش و
آزادی
 آیا چیز دیگری هم
مطالبه کرده اند؟
دلم برای جوانان وطنم میسوزد
مگر چه گناهی مرتکب گشته اند
که از آزادی های فردی محرومند؟
دلم برای این مردم میسوزد
که از این همه نخبه و دانشمند
تحصیل کرده
بیسوادترین قشر 
جامعه برای سرنوشت شان
تصمیم میگیرند!
نگاه کن!
چه بر سر کشورم آمده است
روشنفکرش مسخ 
روباه و شغال شده اند
حال آن که شیران دلیرش،
در کینه زار اوین،
غرش حق خواهی سر می دهند!
آهای جنایتکاران
با هر لباس و رنگی که هستید
دست از سر مردم ما
بردارید
بگذارید خودشان
برای سرنوشت شان
هر تصمیمی که میخواهند بگیرند!


علیرضا تبریزی


جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...