۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

اجرای سمفنونی مبارزه!


اجرای یک سمفونیک، نیاز به یک رهبر دارد. ضمن اینکه همه نوازندگان باید به سازهای خودشان آشنایی کامل داشته باشند. رهبرارکستر از روی پارتی تور نوازندگان و یا گروه کر را با باتون ( چوب مخصوص رهبر ارکستر ) هدایت میکند. تصورش را بکنید درحین اجرای یک کنسرت بزرگ یک یا چند تماشاچی در سالن با صدای بلند از رهبر انتقاد کنند! مسلما رهبر اکستر بی توجه به آن سر وصدا به کار خودش ادامه میدهد، اما شاید آنها با سر و صدای خودشان روی نوازندگان تأثیر منفی بگذارند، طوری که آنها ناچارا خارج بنوازند. از طرفی منتقدین هم در گوشه ای از سالن نشسته اند و دارند نت برداری میکنند تا ایرادهای رهبر ارکستر را بعد از اتمام اجرای کنسرت به او یادآوری کنند. اما یک و یا چند منتقد برای انتقاد کردن بسیار عجله دارند. میخواهند انتقاد خودشان را به صرف اینکه اجرای موسیقی باید بدون ایراد انجام شود با صدای بلند شروع می کنند به نقد کردن. اما رهبر همچنان از آنجائیکه به کارش مسلط هست، بی توجه به نق و نوق آنها به کار خودش ادامه میدهد. هیچکسی از بیرون نمیتواند برای رهبر ارکستر تصمیم بگیرد که نوازندگانش چگونه باید بنوازند. مخصوصا که اگر به فن موسیقی آشنایی چندانی هم نداشته باشند. یا اگرآشنایی هم دارد بیشتر تک نوازی کرده اند. اما اصرار دارند که درست در هنگام اجرای کنسرت، به حرف های آنها گوش کنند و انتقادشان را بپذیرند. یک رهبر ارکستر مسلما آنقدر مسلط هست که خونسردانه به کار خودش ادامه دهد بی آنکه تحت تأثیر عوامل خارجی قرار بگیرد. اما ناگهان در کمال بهت و ناباوری متوجه میشوید یک یا چند نفر از نوازندگان هنگام نواختن بعد از اینکه چندین بار خارج زدند، خسته میشوند، بی مقدمه آنجا را ترک میکنند. سپس از رهبر ارکستر شکوه و گلایه میکنند که او خوب نمی تواند کنسرت را هدایت کند. 
داستان مبارزه ما با رژیم هم از یک سری ریتم های ناموزن تشکیل شده است. تکنوازها وشنوندگان بی تجربه در خارج از سن به رهبری ارکستراعتقاد ندارند. میگویند هر کی هر جوری دوست دارد بنوازد. اما شکست « کنسرت بزرگ سبز» را از فقدان رهبری میدانند. خلاصه نه خودشان می نوازند و نه میگذارند کسانی دیگری بنوازند. 
وقتی کنسرت بزرگ انقلاب با قطعه مخالفت با « ولایت فقیه » نواخته شد، عده ای عمدا باسش را بالا بردند تا ظرافت موسیقی به سمع شنوندگان نرسد، اما بلافاصله آهنگ « سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید » را با صدای گوشخراشی نواختند.  سپس آهنگ « ضد انقلابیون را به کمیته ها معرفی کنید » را اجرا کردند.

قطعه « مخالفت با حجاب اجباری » و « مخالفت با  قصاص » موزیکال سختی بود که به زیبایی اجرا شد. اما بی هنران « حزبی » که درنوازندگی از هنر بی بهره بودند،  کنسرت ولایت فقیه را با دهل و طبل برای جمهوری اسلامی اجرا نمودند ومعتاقبا به مخالفین رژیم اصرار میکردند که باید اجرای « سمفونی مرگ » ساخته استالین ـ خمینی را بپذیرند. اکنون با گذشت زمان آهنگ ناموزن مماشات ریتم مبارزه را تغییر داده است، گروه کُر مماشات عربده کشان مبادرت به اجرای موزیکال گوشخراش دیگری پرداخته است، تا نوای دلنشین سرنگونی را درمیان هیاهوی « استعفا » « مرگ های مشکوک » « آی دزد، آی دزد » گم و گورش کنند.

علیرضا تبریزی

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 14 )



ایران قبل از وقوع انقلاب!

صدای صفیرگلوله، صدای دهشتناک شنل تانک های چیفتن انگلیسی روی آسفالت، بوی خون و باروت، اصابت کوکتل مولوتوف به تانک های غول پیکر، آتش به جسم سرد آنها می انداختند. انگار کوه های متحرک می سوختند. هر کس به هرطرفی میدوید. یکی در حال کشیدن زخمی ها برای نجات جانشان بود، دیگری در حال پرتاب سنگ، چند نفری هم حلقه های لاستیک اتومبیل ها را آتش می زند، تا  چشمانشان از سوزش گاز اشک آور در امان بماند. دود سیاه وغلیظی از آن برمی خاست. بوی دود و باروت و خون در هم آمیخته بودند. فریاد «مرگ بر شاه» یک دم قطع نمی گشت. جوانها غرق در هیجان «انقلاب» از هیچ چیز واهمه نداشتند. نفس شاه را گرفتند، بیست و ششم دی 57 به انتهای خط «زباله دانی» تاریخ خود رسید. «رفت» و دیگر هم برنگشت. خودش هم میدانست، تاریخ دیگر برای او دوباره تکرارنخواهد گشت. خودش، سرنوشت محتوم خودش را در بیست هشتم مرداد 32 رقم زد. او نمیدانست که با کودتا بر علیه دولت مصدق  دستگیری او ویارانش، سرنوشت سقوط خودش را در سال 57 رقم میزند. خود کرده را تدبیردیگری نیست.
شاه مست از پیروزی کودتای بیست و هشت مرداد، به جشن های دوهزارپانصدساله مبادرت میکرد. مهمانان خارجی اش از سراسردنیا به جشن «بلند پروازانه اش» دعوت شده بودند، اما از مردمش هیچ خبری نبود. دیوار تکبر و خودخواهی شاه بین مردم وخودش، آنقدر بلند بود که آن طرف دیوار را نمیدید، که مردم در فقرو بدبختی زندگی میکنند. او بلندپروازی بود که شالش را با «شال امام رضا» برای عوامفریبی قشر مذهبی، گره زده بود. این یعنی متد «جهان سومی» به قدرت های پوشالی وهندوانه های «قدرت اول خاورمیانه» که زیر بغلش میگذاشتند، دلش را خوش کرده بود. و به تصورش مردم ایران یک مشت احمق هستند که دستگاه دیکتاتوریش باید برای آنها تصمیم بگیرد. معمولا دیکتاتورها احمقهایی هستند، نخ نامرئی وابستگی خودشان به غرب را نمی بینند که در نهایت آنها هستند، تاریخ مصرفش را تعیین میکنند. برای همین تصور میکنند مادام العمر بر اریکه سلطنت تکیه خواهند زد. با فریاد اعتراض مردم ناراضی و گرسنه از خواب غفلت بر می خیزند، در کمال تعجب می بینند که طنین «مرگ بر دیکتاتور» تمام فضای کشور را پر کرده است. بیدار میشوند، اما اکنون دیگر دیر شده است. سیل خروشان آدمهای معترض همه چیز را در مسیل با خود میبرد.

«امام آمد»
دوازده بهمن سال 57 مصادف شد با ورود خمینی به ایران پس از تبعیدش به عراق و از آنجا به فرانسه، هیچکس نمیدانست او نماینده ابلیس است، دارد میاید تا ایران نیمه آباد را تمام و کمال ویران کند، او دارد میاید تا خاک و خون و چوبه های دار برافروزد. آمده است تا گورستان «بهشت زهرا» را زیباترین پارک ایران کند. اتفاقا بعد از فرودش به ایران ابتدا به همانجا رفت، نطق تاریخی و مملو از فریبش را درهمانجا ایراد کرد، ایران و جهان را فریفت. منظور از«جهان» دولت های غربی و کشورهای مقتدراقتصادی نیست، «جهان» مستضعف و ناامید از آینده نامعلوم، آنها چشم امید به «انقلاب» او دوخته بودند. بنابراین دیکتاتورهای صاحب نفت نگران آینده نامعلومی بودند که عنقریب، ویروس «انقلاب اسلامی» میتوانست به مردم آن کشورها نیز سرایت کند. 

خمینی آمد، سیل جمعیت به استقبالش رفت، این هم یک استقبال از نوع جهان سومی است. مردم ناتوان وقتی اراده و قدرت تصمیم گیری ندارند، همه تخم مرغ امیدشان را توی سبد «یک نفر» می گذارند، بعد منتظر میشوند ببینند چه اتفاقی می افتد. مردم در دو طرف خیابانها از مقصد فرودگاه تا جاده آرامگاه  منطقه ای در ناحیه جنوب تهران که امتدادش به شهر ری ختم میشد، خیلی فشرده ومتراکم درکنارهم به انتظار دیدن خمینی ملعون صف ایستاده بودند. کسی که تا چند لحظه پیش قبل از فرودش در جواب خبرنگار که از او سئوال کرده بود: 
ـ چه احساسی دارید؟
ـ هیچ.
پاسخ به این سئوال مثابه جرقه ای بود به خرمن خیس احساسات  مردمی که درخیابانها با شوق فراوان به انتظار فرود هواپیمایش بسر می بردند، اما مردم بعد از آگاه شدن از احساس بی احساس خمینی، گفتند: «انشاالله گربه است» سعی کردند، آنرا مانند آیه های قرآن تفسیرش کنند، میگفتند: «چه بی ریاست، چه ساده است. چه بی تکبر است» در صورتیکه خشت اول بنای جمهوری اسلامی، همان یک کلمه بود، «هیچ» بدان هم عمل کرد، بدون هیچ احساسی به ایران و مردم، سواراسب قدرتش که شد، به تاخت رفت تا به مساحت ایران تا به اندازه زانوان اسب قدرتش، خون بریزد و ریخت.
  
ادامه دارد.......

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 13 )






ایران قبل از وقوع انقلاب!

اجرای حکومت نظامی تنها گزینه شاه برای خروج از بن بست صدای انقلاب مردم بود. حالا اینبارنوبت مردم بود، نه تمایل داشتند و نه می خواستند که صدای او را بشنوند. با منع عبور ومرور شبانه، بعد از ساعت 21:00 مردم به پشت بام ها هجوم بردند. مردم مانند روغنی که روی آب ریخته شود، پخش شدند روی بام خانه ها، دیگرجمع کردن شان از محالات بود. سکوت شب سیاه را با شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» می شکستند. حکومت نظامی، قشر وسیعی از مردم تمام مذهبی، نیمه مذهبی و غیر مذهبی ها را به بالای بام خانه ها برای شکستن اختناق کشاند. اتحاد و همبستگی خودجوشی بین مردم با فواصل مختلف، بین بامها بوجود آمد. برای شکستن اتحاد مردم «ارتشبد غلامرضا ازهاری» اولین نخست وزیر نظامی شاه گفت: " در پشت بامها ضبط و صوت میگذارند و از طریق بلندگو آنرا پخش میکنند. تا ملت را تحریک کنند" چند روز بعد در تظاهرات میلیونی مردم یکپارچه فریاد میزدند: «ازهاری گوساله بازهم بگو نواره، نوار که پا نداره»
اما درگیریهای خیابانی، صدای شلیک پی در پی و صفیر گلوله ها، سنگ فرش های خونین، روزهای انقلاب را ورق می زدند، خمینی همچنان یکه تازرهبری جنبش که اکنون با بزک چهره اش «انقلابی ترین مرد جهان» کریسمای انقلابی قلابی برای خودش دست و پا کرده بود، خط مبارزه مردم را با چاشنی اسلامی به پیش می برد. درحالیکه انقلابیون واقعی و جوان پشت دیوارهای نمور، سلول های انفرادی اوین، دستشان از مردم کوتاه بود. شاید اگر میوه انقلاب چند ماهی دیرتر چیده میشد، این فرصت پیش می آمد، قبل از سقوط شاه آنها از زندانها آزاد شوند. آن وقت اگرآنها با مردم ارتباط تنگا تنگ پیدا میکردند، رشد و شعور انقلابی شان حسابی صیقل میخورد. زمان برای آنها خیلی کوتاه بود، ولی با همه این تفاسیر، رشد گرایش مردم و جوانها به سمت آنها به نسبت زمان کوتاهش ازنرخ بالایی برخوردار بود. این همان چیزی بود که خمینی از آن وحشت داشت وسعی کرد به بطور فرسایشی بی آنکه لزومی داشته باشد درشروع پیروزی انقلاب، کاریسمای انقلابی اش نزد مردم لکه دار شود، نیروی انقلابی جوان و روشنفکر را از صحنه سیاسی ایران حذف کند. جمله معروف خمینی در یکی از سخنرانیهایش عبای ترسش از روی تن افکارش افتاد. عریان تر از این دیگر نمیشد گفت:
ـ دشمن نه در شرق است و نه در غرب است و نه در کردستان، درهمینجا تهران زیر سرمان است. ( نقل به مضمون )
فراموش نکنیم، او خط و استراتژی الگوی اسلامی را  بر محور شعار«نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» به پیش می برد. اما با آن گفته اش، در حقیقت زیرآب «نه شرقی، نه غربی» را زد. ( اکنون می بینیم جمهوری اسلامی هم با شرق لاس میزند و هم با غرب. به دو طرف به لحاظ اقتصادی وابسته شده است، برای ماندگاریش؛ حاضر است نفت را پیش فروش کند. لبنان را آباد کند، چاوز را  داشته باشد، مورالس را بسازد. آخرالامر برای زهر چشم گرفتن از نیروی های سرنگونی طلب، ملتش را سرکوب کند، تا گناه خشنونت خودش را به پای نیروی های سرنگونی طلب بنویسند.

ادامه دارد.....

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 12 )






ایران قبل از وقوع انقلاب!

با آتش سوزی سینما رکس آبادان، ایران گٌر گرفت. فاجعه رکس شعله نفرت مردم به نظام دیکتاتوری شاه را به دیگر شهرهای ایران سرایت داد. آتش خشم و نفرت از درون مردم شعله می کشید؛ مردم آتش سوزی را به ساواک نسبت دادند. اعتراضات به یک باره الو گرفت، میشود گفت سینما رکس باروت حرکات اعتراضی گشت، که دیگر شاه هیچ وقت نتوانست جلوی حریق خشم مردم را بگیرد. 
خمینی، سوار احساسات مردم بود، برای به حرکت در آوردن مردم، ماجرای سینمای رکس بهترین سوخت بود، تا با آن جاده خاکی ناآرامی ها را برای انقلاب زودرس هموارکند. نسل جوان خام حرفهای خمینی شدند، خوراک وعده های دهان سوز، از پاریس موتور حرکت مردم بود. در این زمان بهترین فرصت  بود، برای اینکه چاشنی اسلامی به انقلاب اقتصادی اضافه کنند. جوانان مثل همه جای دنیا وهمه اتفاقات تاریخی بیشترین از خود گذشتگی را نشان دادند. آنها زیردندان وعده های خمینی، خبر ازآینده شومی که عنقریب گلویشان راخواهد گرفت، نداشتند. حرکت ها عمومی تر شدند، اقشار مختلف اعم از مذهبی وغیر مذهبی، یک پارچه در صفوف فشرده میتینگ های اعتراضی شرکت میکردند. آنهایی که اعتقادات مذهبی نداشتند، با پیش فرض اینکه وعده و شعارهای «الله اکبر، خمینی رهبر» انشاالله گربه است، رنگ بوی مذهبی ندارد، با توهم اقتصاد بهتردر به ثمررساندن قطار انقلاب به مقصد 22 بهمن به خمینی یاری رساندند، بلاخص که هر چه بیشتر به پیروزی نزدیکتر میشد، روشنفکران ملی مذهبی وغیرمذهبی از جبعه شامورتی خمینی، برای جلب اعتماد عموم مردم، بیرون آورده می شدند. 
خمینی ازنسل جوان و بی تجربه، چه درشروع انقلاب و چه بعد از آن بیشترین استفاده رابرد. او از ناپختگی و بی تجربه گی جوانان توانست حداکثر بهره را ببرد، توانست آنها را تابع احساسات و اوامرخودش کند. او با «طعمه جوانان» بر سر راه پیشبرد اهدافش، خانواده آنها را در«تله وابستگی» به خودش انداخت. هر چه بیشتر جوانان تلف میشدند، به لحاظ احساسی همراه با چاشنی مذهب، خانواده ها ناچارا در خط  و مسیر او قرار میگرفتند. 
نا گفته نماند با کشتارهفده شهریور57 توسط ارتش شاه دیکتاتور معروف به «جمعه سیاه» بعد از«جعبه سیاه» سینما رکس، جرقه های بیشتری به هیزم احساسات جامعه افتاد، اکنون روح و روان مردم جریحه دار شده بود، ممانعت ازسرنگونی شاه، تقریبا غیر ممکن بود. مخصوصن زمانیکه شاه مجبور شد که صدای انقلاب مردم را بشنود. غرب از قبل پوست خربزه سقوط را با پیام شاه برای مردم، زیرپایش گذاشتند، تا مردم با بٌل گرفتن از آن، سوارگاری عقب نشینی شاه شوند. شاه دیر از خواب بیدار شده بود، هم اغفال غرب شده بود، هم مردم کوتاه نمی آمدند. اعلام حکومت نظامی سراسری تنها آس ـ شاه وبا آوردن «سربازانش» به میدان جنگ علیه مردم، با رو کردن آن، عملن نتوانست حریف کارت «بی بیِ» انگیزه وخواست مردم شود.

ادامه دارد......

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 11 )






ایران قبل از وقوع انقلاب!

 اختلاف طبقاتی درسطح تهران بقدری شدید بود که به راحتی میتوانستی ارزیابی کنی، اگر وضعیت پایتخت آنقدراسفناک است، پس ببین در شهرستانها چه می گذرد. فقر، تبعیض اجتماعی و طبقاتی درایران، زمینه ساز اصلی وقوع انقلاب بود. خمینی در تبعید بسر میبرد، آرشیتکت «خاورمیانه بزرگ» او را در آب نمک طرح و مهندسی ایجاد « خط کمربندی سبز» خوابانده بود تا از نفوذ نظام سوسیالیزم، درغنی ترین حوزه نفتی جهان جلوگیری کند. حضور شوروی در یک کشور مسلمان یعنی افغانستان می توانست، خواب راحت را از چشمان غرب برباید، دیریا زود می بایست، جاده انقلاب اسلامی از کانال ایران همواره شود. تا حضور واقتدارشوروی که همسایه دیوار به دیوار ایران نیزبود، تضعیف شود، مخصوصا که عراق دومین کشور نفت خیز منطقه، متحد اتحاد جماهیر شوروی نیزبود. 
                         ****************
نسل من، بی آنکه از تاریخ معاصرش چیزی بداند، بی آنکه با نام، ماهیت و عملکرد مصدق آشنا باشد. بی آنکه بداند، انقلابیون در زندانهای مخوف اوین تحت عناوین «خرابکارو تروریست» دارند شکنجه و اعدام میشوند. طبعن ایران امروز نتیجه ای بهتر ازاین نمیتوانست داشته باشد، جوانان ندانسته در دالان تنگ و تاریک تاریخ معاصر پیش به سوی مقصدی نامعلومی میرفتند که شاه با حذف بخشی از تاریخ مبارزات مصدق آنها را در ورطه خمینی انداخت، سرانجامش اکنون دیگر برکسی پوشیده نیست. قابله غرب خمینی را از دل آبستن حوادث نامعلوم آینده  زودتراز موعد به دنیا آورد، تا خاورمیانه به دست انقلابیون از نوادگان مصدق نیافتد. پیش تراشاره شد، غرب یک بار زهرازدست دادن چاههای نفت را چشیده بود، که با پادزهر کودتای بیست و هشت مرداد توانسته بود خودش را مصونیت ببخشد، آنقدر تجربه پیدا کرده بود تا دوباره دچار اشتباه «ملی شدن نفت» نشود. چون این بار، بر خلاف گذشته، نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان.
نتیجه تحریف و سانسور در زمان شاه باعث میشود تا مردم نا آگاه، مذهبی، احساسی و ناامید، در اواخر قرن بیستم، آن هم درست زمانی که از فرود اولین سرنشینان مسافرین کره ماه فقط ده سال گذشته است، عکس خمینی را در ماه ببینند. وقتی ارکان انقلاب را بر پایه های خرافات بنا میکنند، وقتی مردم هنوز نمیدانند عصر تکنولوژی و علم در دنیای امروز حرف اول رامی زند. مردمی که طبیعتا بدلیل پائین بودن سطح آگاهی شان می بایست مسافرت به کره ماه و فرود به روی آن به مثابه شوکی برایشان باشد، تا ازخواب غفلتی که تاکنون بسر میبرده اند بیدارشوند. برعکس در کمال تعجب و ناباوری، می بینیم که همان مردم به ماه نگاه میکنند و با دیدن نقوش برجسته روی آن، که میتوانست تا قبل از وقوع انقلاب نقش هر چیزی دیگری هم باشد، اما آنها صد درصد و با یقین که آن نقش؛ نقش خمینی است، با دیدنش برایش صلوات میفرستادند.

                           ***************

ـ یادم می آید، اولین بار که اسم خمینی را شنیدم، پانزده سال داشتم، اوایل تابستان سال 57 بود. بعد ازمدتها رفته بودم به محله قدیمی سکونت مان، جنوب شهر، حوالی نازی آباد، محلی بنام چهارصد دستگاه، تا به مادربزرگم سری بزنم. یکی دوتا از بچه های محل را آنجا دیدیم، یکی بود که غلام نام داشت، اولین بار اسم خمینی را از زبان اون شنیدم. با آب و تاب از «کرامت و شوکت» او می گفت، یکی دیگر از بچه ها، اسمش علی بود، به حرفهای او مخالفت کرد. اتفاقا اشاره میکند به تسخیر فضا توسط فضانوردان آمریکایی، گفت: "غلام دست از چرندیات بردار، ماه سولاخ؛ سولاخ شد، از بس میله های پرچم آمریکا رو توش فرو کردند" تقریبا هم سن و سال بودیم. من خودم، دیدگاه کمونیستی داشتم. با نظرات علی موافق بودم، به تکامل معتقد بودم، پیشرفت بشر، تسخیرماه وفضا بدست بشر، برایم جالب بود، اما مخالف نظام سرمایه داری بودم. مدتی نگذشت؛ بعد از آنروز زمزمه های «خمینی» بیشتر و بیشتر، بر سر زبانها افتاد. او اگر چه درگذشته بدلیل افکار و تمایلات مذهبی اش ودخالت در امور اجتماعی ایران به خارج از ایران تبعید شده بود، اما او به یکباره از هیچ کجا سر در آورد، پیدایش نام او با حادثه آتش سوزی سینما رکس پیوند خورد. خانواده های مذهبی، بیشتر او را می شناختند، همانها به یک جسم مرده مذهبی روح سیاسی دمیدند؛ اودرجامعه به سرعت شکل گرفت، اکنون اعلامیه هایش، کاست های صوتی اش، عکسهایش در بین مردم می چرخید، مشخصا در میان قشر مذهبی و البته بیشتر بازاریها؛ منابع مالی و تبلیغاتی او بودند. غلام نیزاز خانواده مذهبی بود، مسلما افکار خانواده اش ناقل ویروس خمینی به او بودند. علی، از یک خانواده کارمندی بود، خواهرانش گرچه سیاسی نبودند، اما تحصیل کرده و دانشجو بودند. بافت فکری علی از یک خانواده تحصیل کرده نشأة میگرفت. من هم از یک خانواده کارگری بودم، گرایشات کمونیستی ام، مربوط به همان طبقه ای میشد که به آن تعلق داشتم. علی رغم اینکه، پدرم و مادر مسلمانهای ساده ای بودند. حدود اسلام آنها در چهارچوب، نمازخواندن وروزه گرفتن  بود. اهل مسجد رفتن و پای  نشستن منبر ملا هم نبودند. اسلامشان پیچیده نبود، برای همین به پروپای ما هم نمی پیچیدند، که باید نماز بخوانیم یا روزه بگیریم. اما جامعه در بستریک گرایش اسلامی فوق العاده قوی، یواش یواش پذیرفتند، خمینی تافته ای جدا بافته است، برای همین به راحتی هم پذیرفتند که عکس او درماه از نشانه ها و معجزات اسلام است.

ادامه دارد..............

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 10 )






برای حفظ آزادی، سه سال کشمکش با رژیم، که با وعده های آبکی آزادی و دمکراسی ازسوی خمینی شروع شد؛ با قتل عام و خاک و خون کشیدن میتینگ 30 خرداد 60 و حمله به مخفی گاه مجاهدین در19 بهمن همان سال خاتمه یافت. نهال انقلاب از22 بهمن سال 1357 تا 19 بهمن 1360 یعنی سه روز مانده به سالگرد انقلاب، شکوفه نداده پژمرده شد. الحق که وجود جنگ، برای خمینی یک "نعمت الهی" بود. درسایه خوفناک جنگ، صدای هر اعتراضی را در نبود مبارزین به راحتی خفه میکردند. 
مبارزه وارد فاز جهانی شده بود، اروپا که با سکوت خودش نقش اصلی را در«بریدن سر مرغ آزادی» ایفا کرده بود، اکنون فرانسه با اکراه و ناچارا باید می پذیرفت که کشورش پلاتفرم مبارزات سیاسی برعلیه رژیم مادون سرمایه داری، توسط مجاهدین و شورای ملی مقاومت شود. اگرچه مبارزه مسلحانه در19 بهمن 1360 ظاهرا شکست خورده بود، اما رژیم خوب میدانست، حضور مجاهدین و شورای ملی مقاومت در اروپا دیر یا زود برآتش زیرخاکسترخشم مردم خواهد دمید. ازهمین نقطه، باب سیاست مماشات دراروپا با رژیم باز میشود، ضمن اینکه برای بر پا نگه داشتن آتش جنگ، به دو کشور ایران وعراق ملات جنگی میرساندند. جنگ، درست مانند دو لبه قیچی بود، یک لبه اش غرب بود، لبه دیگرش رژیم، که سعی می نمودند مردم «یک پارچه» را در برابر مخالفت با رژیم از میان قیچی کنند.

مجاهدین و شورای ملی مقاومت محور اصلی سیل پناهنده گان ایرانی به اروپا شدند. البته گروه های سیاسی دیگر هم بودند، که در این زمینه فعالیت میکردند، اما محوریت اصلی را نداشتند. چون، آنها فقط میتوانستند قشر خاصی را پوشش دهند، در صورتیکه مجاهدین و شورا طیف وسیعی از مردم را از طبقات مختلف جامعه زیر چترخود داشتند. به هر رو آنها درفضای دمکراسی موجود اروپا، در قاره مهد حقوق بشر، قاره ای که مدعی پایه گذاری کنوانسیون چهارم ژنو است، به اعتبار سیاسی مردم ایران افزودند، هویت سیاسی مردم را برجسته کردند تا کسانی که از رژیم دیکتاتوری مذهبی خسته ومنزجر هستند راهی برای فرار از جهنم جمهوری اسلامی داشته باشند. با افشاگریهای آنها درحضور خبرنگاران جهان از ضرب وشتم مردم توسط رژیم، پرده جنایات رژیم را کنار زدند وآنرا در حضور چشمان نامحرم جهانیان برهنه کردند. انکارش دیگر غیر ممکن بود، اکنون اروپا دیگر نمیتوانست، سرش را در لاک بی خبری فرو کند. حال هیکل قناس «جمهوری اسلامی» پس ازکشف حجاب شعار «نه شرقی ونه غربی ، جمهوری اسلامی» توسط اپوزیسیون در تبعید عریان شده بود، اکنون با چشمان خودشان می دیدند که چه جنایات هولناکی پشت این شعارهرروز در ایران اتفاق میافتد.

ادامه دارد....                          *************

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 9 )






خمینی هر روز که میگذشت، عرصه را برمجاهدین و دیگر مبارزین تنگتر میکرد. چماقداران هرروز بساط میز کتاب آنها را برهم می زدند، به مقرهای آنها حمله میکردند، بعد از ضرب و شتم آنها، کتاب و روزنامه هر چه را که داشتند، با خود میبردند یا می سوزاندند. روزی نبود که آنها سری را نشکسته باشند، چشمی از حدقه درنیاورده باشند، با ضرب چاقو کسی را از پای در نیاورده باشند. مبارزه مسالمت آمیز، از این مظلومانه تر دیگر نمیتوانست در هیچ کجای دنیا وجود داشته باشد، غلبه دشنه برآزادیخواهان تشنه ، مقاومت کتاب در برابر چماقدارطلاب. صورت ها در مصاف با سیلی های فالانژهای خمینی، چشم ها در مصاف با مشت های گره کرده بسیجیها. اما بازآنهایی که حرمت آزادی و انسانیت را پاس میداشتند، و معتقد بودند برای اینکه برده افکار خمینی نشوند، با تمام وجودشان به باورهای آزادی، برعلیه زورگویی های خمینی مقاومت کردند.
ولایت مطلقه سطلنت، که اکنون جای خودش را به ولایت مطلقه فقیه داده بود، دور جدیدی از دیکتاتوری را نه فقط به ایران، بلکه به همسایه های ایران نیزتحمیل میکرد. 

سرانجام، این کش مکش های مبارزه اتی با خمینی پایه گذار میتینگ 30 خرداد سال 60 شد. نقطه عطفی بود برای مبارزه مسلحانه با رژیمی که زبان مسالمت حالی اش نمیشد. اما بدلیل نبودن همبستگی یک پارچه بین تمام نیروهای مخالفین رژیم، زورخمینی با کمک مغزهای خشاب گذاری شده فالانژهای عاری از احساس وعواطف انسانی؛ بر آنها چربید. آنها را قلع و قمع و روانه زندانها کردند، بزرگترین زهر چشم تاریخی دوران صد ساله معاصر ایران را گرفتند، اعدامهای سریع السیر؛ با نشر اسامی اعدام شدگان در روزنامه های حکومتی، سایه شوم مرگ  برروی خانه های مردم افتاد. بدین سان بود، که مجاهدین و دیگر گروه های مخالف خمینی ملعون، برای ادامه مبارزه مجبور به ترک وطن شدند. 

خلاء مبارزینی که مجبور به ترک ایران شده بودند، کاملا محسوس بود. مبارزات زیرزمینی جوابگوی سکوت سنگین پاسیویزم در داخل کشورنبود. دستگاه جاسوس سازی خمینی، هواداران مجاهدین و بقیه گروههای مخالف خمینی را شکار میکردند، مخصوصا کسانیکه در زندانها درمقابل شکنجه های روحی و جسمانی ماشین های شکنجه گری مانند لاجوردی، حاج داودها طاقت نمی آوردند. خانه های تیمی را لو میدادند. آرام، آرام هواداران و سمپات ها علی رغم نفرت شدیدی که از رژیم داشتند، درلاک «زندگی آرام و بی دغدغه ای» فرو رفتند. اکنون که خمینی، میدان مبارزه را خالی میدید، گشتی ها وحشی اش درکوچه وخیابانها به شکار آدمها معمولی میپرداختند، بازار پونز به رهبری «اکبر پونز» داغ شده بود، تا با آن روسری ها را بر پیشانی دختران بدوزند. کسی نطق نمیکشید، زیرا نسق آدمها را کشیده بودند. وهمزمان هیزم تنورجنگ را افزایش داده بودند؛ جنگ تنوره میکشید، و آدم می بلعید. 

پس از سی خرداد 60 دریای پرتلاطم مبارزه، فروکش کرده بود، مخصوصا با رویداد 19 بهمن 1360، حمله به محل اختفای سران مجاهدین و قتل وعام 23 نفر از آنها، در این حمله مجاهد موسی خیابانی نفر دوم سازمان مجاهدین خلق به همراه همسرش آذررضائی واشرف ربیعی همسرمسعود رجوی به شهادت رسیدند. مصطفی فرزند مسعود و اشرف رجوی که طفل شیرخواره بیش نبود، سیما، کودک خردسال مجاهدان شهید محمد مقدم و مهشید فرازنه سا و الهام، دختر خردسال مجاهدان شهید عباسعلی جابرزاده انصار و ثریا سمناری زنده به اسارت مزدوران رژیم در آمدند. رژیم مست از باده قتل عام نوزده بهمن، کبک قلدریش خروس میخواند، خودش را فاتح میدان میدید، هرروز برجنایات بیش از پیش می افزود.

ادامه دارد.....

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 8 )






خمینی،«فرصت طلایی» را که روزشماری میکرد برایش فراهم شد. با حمله عراق به ایران، آخرین جرعه آزادی را هٌرت کشید. تا با ماشین شهید سازی، تولیدات سرکوبش رابر علیه مخالفانش توسعه دهد. بی خود نبود که  جنگ را یک «نعمت الهی» میدانست. اوخوب میدانست، پشت سپر شهید پروری، میتواند احساسات خشک قشر سنتی و مذهبی  جامعه را با روغن بهشت چرب و چیلی کند تا با آن هر صدای مخالفی را در گلو خفه کند. با شروع جنگ، جامعه در یک حالت پارادوکس احساسی قرارگرفت، ضمن این که خیلی ها مخالف خمینی بودند، وجود احساسات رقیق ناسیونالیستی در بین مردم، تجاوز و حمله به ایران را برنمی تابیدند. مجاهدین هم جهت دفاع از خاک وطن، داوطلبانه عازم جبهه های جنگ گشتند. درحقیقت با حضورشان برای دفاع از خاک وطن، حربه سرکوب مخالفت علیه خط سیاسی خمینی، را از دستش درآوردند. اما خمینی با خیال راحت و اطمینان خاطر، قشر وسیعی از جامعه را که پیروخط فکریش بودند راهمراه خودش داشت. بنابراین، او روی « چک فتواهایی » که صادر میکرد خیلی حساب می نمود. نزد بانک عقیدتی و مغزهای شسته شو شده، اعتبارزیادی داشت، که حاضربودند، با یک اشاره گوشه چشمش، جان خودشان را مانند ریگ های فراوان و بی ارزش بیابان،  نثاراهداف منحوسش کنند و ایران را به خاک و خون بکشند، حساب پس اندازجنایت بیشتر، به دو دلیل صورت میگرفت، هم برای خرید خانه دنیوی وهم آخرت، کارت اعتباری بود که در مقابل خمینی به آنها میداد. هنوز از یاد خیلی ها نرفته است کلیدهای بهشتی را که به بسیج های کم سن وسال میدادند؛ تا با آن برای وارد شدن به بهشت خیالی به روی «مین های» ساخت اروپا بروند. آنها برای رفتن به بهشت چک های صادرشده و بدون امضا و پشت نویسی شده خمینی را با جان و دل میخریدند. اودرکمال دجالیت فتوا صادر کرد که «منافقین» حق شرکت در جنگ را ندارند. و این زمانی بود که مجاهدین، هنوزبا احترام برای اینکه بهانه ای بدست خمینی ندهند، تا آنجائیکه امکان داشت، با مسالمت مبارزه میکردند. اما خمینی دیگررودروایسی ها را کنار گذاشته  وشمشیر را از رو بسته بود، تا تکلیف خودش را با مجاهدین یک سره کند. اتفاقا شعار « منافقین ازکفار بدترند » بی سبب نبود. کشتن و ریختن خون نیروهای صدام واجب بود، چون آنها کافربودند. اما ریختن خون « منافقین » به مراتب بیشتر واجب بود، زیرا از آنها بدتربودند. با صدور این فتوا، درحقیقت به نیروی پاسدار و بسیجی اش فرمان شناسایی و کشتن مجاهدین را درجبهه های جنگ صادر کرد. و آنها اگر مجاهدین را شناسایی میکردند، ناجوانمردانه از پشت؛ آنها را هدف گلوله خودشان قرار میدادند.

ادامه دارد.....

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 7 )






نرمک، نرمک کنترل اسب سرکش قدرت بدست خمینی افتاد، با خط نشان و تهدید، یک به یک نیروی های پیشرو و حتی آنها که اندکی برایش احترام سیاسی قائل بودند، مشخصا جبهه ملی و ملی مذهبی هایی مانند بازرگان را کنار زد، البته با آنها یک نوع بازی موش و گربه سیاسی راه انداخت، همیشه به آنها در باغ سبز کرسی مجلس را نشان میداد، سرفصل های انتخابات که فرا میرسید، آنها را لب چشمه انتخابات میبرد، اما له له زنان، آنها را به  امید فردا، برای بازار گرمی انتخابات دیگر بازمیگرداند.

 در این میان نیروهای مبارزی که زیر بار زورگویی های خمینی نمی رفتند، طبیعتا بیشترین بها را میپرداختند، برای حفظ تتمه « آزادی » که میرفت بدست خمینی برای همیشه نابود شود، با چنگ و دندان مبارزه کردند. ابتدا، مبارزه شکل مسالمت آمیز، یکطرفه داشت، صورتشان را برای حفظ آزادی در اختیار، کشیده های خفقان قرار میدادند، از پرنسیپ ها و اصول شان برای حفظ و بقای آزادی فردی کوتاه نمی آمدند، ضمن اینکه با شهامت، در برابر آنچه که «پی ساختمان ارتجاع اسلامی» بود، بشدت مخالفت میکردند، با قصاص، ولایت فقیه و حجاب اجباری، بی آنکه مرعوب تهدیدها و ارعاب بی مغزهای تفنگ بدست های خمینی شوند مخالفت کردند. با تمام توش و توانشان «نه» گفتند. تنها و خطرناک ترین ابزار سرکوب خمینی همان جاهلان کمیته و بسیجیها بودند، بی آنکه از قدرت اندیشیدن برخوردار باشند، با وعده های واهی وارد شدن به «بهشت موعود» میزدند؛ شکنجه میکردند و می کشتند.

سراسر کشور، در التهاب بسر میبرد، مدارس و دانشگاهها مرکز مبارزات آگاهانه بودند، زیر بار زور نمی رفتند، مشخصا مجاهدین با تشکیل « میلیشیا » در برابر فالانژها و چماقداران کله پوک خمینی، بناچار صف آرایی کردند، اصول کسب آزادی همین است، در همه جای دنیا همین است، یک اصل عمومی است، اروپایی ها برای بدست آوردنش سالها مبارزه کردند. حتی یکی از مفاد «حقوق بشر» هم همین است، برای کسب آزادی تا جنگ مسلحانه باید پیش رفت. انسانها بدون آزادی بیان و عقیده، بمثابه برده های بدون زنجیری می مانند که دراختیار دیکتاتورهای احمق و فاقد شعور و درک انسانی قرار میگیرند. برای اینکه به اصول و پرنسیپ های انسانی واقف شوی، ابتدا باید دیکتاتوری را نفی کنی، وگرنه وجود دیکتاتوری را تائید کرده اید. تائید میکنید که یک نفهم، برای تو در همه موارد تصمیم بگیرد، آن هم بدترین نوع دیکتاتوری که تاکنون بعد از پیدایش بشر پا به منصه ظهور گذاشته است، که برای نوع لباس پوشیدنت هم باز اوست که تصمیم میگیرد.

اینکه من چه بپوشم، برای اینکه با این رژیم ارتجاعی و عقب مانده مبارزه کنم یک اصل و معاهده بین المللی نیست، یعنی برای اینکه با حجاب اجباری رژیم جهل و جنایت مخالفت کنید،  لازم نیست که «لخت و عور» باشید، در هر لباسی که باشید، حتی اگر محجب هم باشید، همان هم کافی است تا برای دفاع ازحقوق دیگر شهروندانت، اعتراض کنید. درراهپمایی اعتراضی که بدین منظوردر مخالفت با فتوای خمینی کثیف ترتیب داده شد، بودند مادران محجبی که برای دفاع ازحقوق دخترانشان برعلیه شعار «یا روسری یا توسری» اعتراض کردند. کادرمیلیشیای دختران مجاهدین چترحفاظتی دفاع از برقراری متینیگ مخالفین حجاب اجباری را برعهده گرفته بودند. این یعنی دفاع از حقوق آزادی زنان، یعنی  به ارزش های انسانی اعتقاد داشتند، ولو به قیمت گزاف خوردن «مارک منافقین».

خمینی، از بالکن جماران، برای دنیا نسخه های صدور انقلاب اسلامی میپیچید، یک مشت کله پوک، درحیاط جماران جمع میشدند، به حرف های بی سروته اش، گوش میداند، هرازگاهی عربده «الله اکبر، خمینی رهبر» میکشیدند. بی آنکه پی به حرف های بی سرو ته او برده باشند. از گوشه و کنج بالکن جماران، در امور داخلی کشورها، دخالت میکرد، از همانجا «ارتش عراق را بر علیه صدام» به قیام دعوت میکرد. خمینی مرتجع و عقب مانده بلند گوی باند مافیای رفسنجانی و شرکاء بود. برای خواباندن سروصدای مجاهدین و گروه های چپ مخالف جمهوری اسلامی، بدنبال راهی بودند، تا بهانه سرکوب آنها را آسان ترکند. ایجاد بحران، تنش سازی، جنگ تراشی، تحریک کشورهمسایه و دعوت به جنگ، بی آنکه عامل شروع کننده محسوب شود. غرب هم ظاهرا، اگرخیلی بخواهیم بدبین نباشیم که طرح و نقشه خودشان بوده است، میتوانیم لااقل خوشبین باشیم، از وقوع جنگ بین ایران وعراق بسیارخشنود بوده اند. حجم معاملات فروش سلاح، مهمات و جنگ افزارهای کشنده کشورهای اروپایی با دو کشور در حال جنگ به مدت هشت سال؛ پائین بودن نرخ بیکاری در دهه هشتاد میلادی، به اندازه کافی گویا است که آنها از وقوع جنگ بین ایران و عراق بیشترین سود را برده اند.

ادامه دارد.....

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 6 )

همه مست از باده پیروزی انقلاب، عجولانه بدنبال پست ومقام بودند، ملتی که دمکراسی اش را دیکتاتور «مکش مرگ ما» با شعارهای دهان پرکن؛ «ایران پنجمین قدرت پتروشیمی» برایش نوشته باشد، دیکتاتوری که زرق و برق قپه های سر شانه اش چشم ها را خیره میکند، شنل مخملی ملکه اش تا یک کلیومتر امتداد دارد، و صدها ندیمه آنرا برایش حمل میکنند. دیکتاتوری که در مصاحبه با یکی از خبرنگاران تلویزیون بنام باربارا والترز، که از او سئوال میکند: آیا عقل زنان با مردان برابر است؟ و وی میگوید؛ معمولا عقل زنها کمتراست! دیکتاتوری که معتقد است: "در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که درحزبی هستند با دیگران برسر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه میخواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود می آید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست" این ملت در سایه دیکتاتوری که خود را سایه خدا میدانست، مسلما نمیتوانست با شرایط موجود وضعی بهتر از این را داشته باشد. با سقوطش، بدلیل نداشتن ظرفیت آزادی، نداشتن آگاهی، چنان هرج و مرجی می شود که لات ها و لمپن هایی که سابق بر این در سر چهارراه ها مزاحم مردم می شدند، اکنون انقلابی هایی میشوند که با اتکاء به قدرت «ژـ س» عقده ها وکمبودهای گذشته شان را بر سر مردم عادی تحت عنوان مبارزه با «ضد انقلاب و طاغوتی» خالی میکنند. و با همان شکل لات بازی در زمان شاه، اکنون زیر پوشش فتوای «دفاع از انقلاب» احساس خدایی میکردند. از آنجائیکه رشد و آگاهی کافی نداشتند، از آنجائیکه فاقد هرگونه حرفه و تخصص بودند، در کمیته های انقلاب جا خوش کردند، تا به پول ومقام و قدرت برسند. هیچ جایی بهتربرای اینها به غیر از کمیته های انقلاب «مردم آزاری» نمیتوانست وجود داشته باشد. هر چه خرفت تر؛ برای آخوندها قدرت طلب بهتر. کمیته های سرکوب و شکنجه هر روز گسترش بیشتری پیدا میکردند، کم کم سایه سنگینشان را از روی سر مردم عادی برداشتند، و آنرا برروی گروه های پیشرو و رادیکالی که خواهان رفرم؛ ترقی و دمکراسی بودند انداختند، اکنون خطر از ناحیه گروههایی بود که به رشد و آگاهی مردم کمک میکردند، این همان چیزی است که همیشه دیکتاتورها از آن وحشت داشته اند و دارند. دیری نپائید که گروههای مترقی، تا خمینی هنوز لگام قدرت «من» را کاملا بدستش نگرفته بود، در سایه دمکراسی نیم بند موجود، درکنارفضایی که هنوز احتمال میرفت کودتایی از طرف ارتش، صورت بگیرد، و خمینی هنوز میبایست و اجبارا ژست دمکراسی مآبی بخود بگیرد، که بتواند با سیاست یک  بام و هوا، نیروی های پیشرو را هم موقتا در کنار خودش داشته باشد، و تا هنوزگربه را دم حجله خودکامگی نکشته است، توانستند روی قشر جوان، تحصیل کرده و دانشجو کار کنند. اشاعه آگاهی و روشنگری تنها سلاح نیروهای مترقی برای مبارزه با جهلی بود، که خمینی آرام آرام «لمپن های جاهل» را برای روز مبادا حول کمیته های انقلاب جمع میکرد. ابزارهای سرکوبگری خمینی، فقط «ژـ س» نبود، مغزهای خالی کسانی بود، که «ژـ س» را برای «سرکوب مردم» خشاب گذاری میکردند.

ادامه دارد.....

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 5 )

با شروع انقلاب و سقوط شاه، همه چیزعجولانه پیش میرفت، اعدامهای سران ترازاول حکومت شاه بسرعت انجام میشد، میشود گفت همه در یک حالت بهت و ناباوری از سقوط شاه اینکاررا تائید میکردند. همه حالت آماده باش داشتند، اصلا خود میوه انقلاب «کال» دست به دست میگشت، خمینی که ادعا میکرد، قصدش طلبگی است، برعکس، اکثر پست های کلیدی را به دست همان طلبه ها سپرد، پست هایی که دست روشنفکرها افتاده بود، در گرو«فتوای امام قرار داشت» خلخالی جهت «اعدام و خرابی عمارت» بکار گماشته شد. عده ای ذوق میکردند، و عده ای دیگر افسوس میخوردند، عده ای با حلوای وعده های کشکی «نفت و اتوبوس و برق مجانی» خمینی دهانشان آب می افتاد و دلشان را به آن خوش میکردند، با عنوان کردنش ملچ ملچ میکردند. هان "خمینی "  دارد میآید تا دنیا را از برکت "اسلام" خیر وبرکت برساند! مادامیکه عده ای دیگر با این سخنان با شک و تردید نگاه میکردند. جامعه در بستر یک رویای باورنکردنی فرو رفته بود، روشنفکرانی که در اروپا پشت سر خمینی بعد از سالها به ایران آمدند، در حقیقت کارت اعتباری، خمینی بودند. مبارزینی که تا قبل از سرنگونی شاه هنوز در زندانهای شاه بسر می بردند، تا قبل از آزادی آنها، خمینی فرصت طلایی را از دستشان خارج کرده بود و سوار موج رهبری انقلاب گشته بود. قشر کم آگاه، احساساتی و مذهبی، که قبل از سرنگونی شاه، خمینی را در ماه میدیدند، هیچ شانسی برای نیروی مترقی و مبارزین اصلی باقی نگذاشته بودند تا آنها بتوانند، از گوی محبوبیت خمینی سبقت بگیرند. به باور مردم او یک روحانی مقدسی بود که از معجزات الهی محسوب میگشت، و به باور آنها او تنها کسی بود که میتوانست شاه را به زیر بکشد. و به عقیده من، حتی قشر روشنفکری که سرنگونی شاه را غیرممکن می پنداشت، برای اینکه آتش هیزم احساسات مردم را تیزتر کنند، تا گامهای سقوط شاه سریعتر شود، به عمد از خمینی حمایت میکردند، تا تجربه تلخ مصدق تکرار نشود. اما غرب و خمینی زرنگتر از آنها بودند، تا بگذارند، خط انقلاب در مسیر روشنفکران و مبارزان واقعی قرار بگیرد. و به عقیده من روشن فکران ملی مذهبی، جبهه ملی ها و چپ ها که در خارج از کشور بودند، خودشان را به این راضی کردند تا انقلاب بر مبنای احساسات مردم صورت بگیرد، شاه فقط سقوط کند! فقط خوان اول دیکتاتوری شاه را توسط خمینی، به انجام برسانند، تابعد خدا بزرگ است (لابد) تا بعد او را راهی «قم» کنند. و به حساب خودشان او را پی نخود سیاه فقه اش بفرستند. اما غرب زرنگتر از آنها بود، آنها در پی اجرای نقشه «خط کمربند سبزاسلامی» و بعبارت دیگر«طرح خاورمیانه بزرگ» بودند، اکنون طنز تاریخ را بنگرید که به «شال سبز موسوی» وصل گردیده است. موازی با همین سیاست پس از سی وسه سال تجربه تلخ عقب مانده گی ایران بدست «آخوندهای مرتجع و قشری» این است که هنوز روشنفکرهای «اپورتونیست» بجای مبارزه جدی با آنها، قصد دارند، خط سوخته سی و سه سال پیش را به پیش ببرند؛ یعنی مبارزه فرسایشی، سقوط یا رفرم رژیم از درون رژیم، و این پنبه هایی است، که شترقدرت مجانی، آنرا در خواب، گاهی لف لف میخورد و گاه دانه دانه! بنابراین تا مردم به این نقطه نرسند که خودشان باید آستین را بالا بزنند و با خشم تمام سروقت رژیم نروند، گیریم، که سقوط رژیم جمهوری اسلامی همانند زمان شاه عملن از درون رژیم دست به دست شود، فقط به صرف اینکه رفسنجانی بهتر از خمینی است، یا خاتمی بهتر از ناطق نوری، و یا موسوی بهتر از احمدی نژاد درخوش باوری تغییر رژیم بر همین پاشنه خواهد چرخید. با این کاردر حقیقت «کش» مبارزه را امتداد بیشتری میدهند، که اگر در برود به سر جای اولش برمیگردد! جهان در خواب خوش سرمایه داری نوین، تولیدات هر چه بیشتر برای از دست ندادن بازار رقابت، بسر میبرند. احساسات و عواطف انسانی تحت الشعاع امیال انسانی اش قرار گرفته است، پرنسیپ های بشردوستانه به پائین ترین درجه بی تفاوتی سقوط کرده است. امیدی به اینها نیست. غرب، فقط به خود و شهروندان خودش می اندیشد. به این می اندیشد در پیشرفت تکنولوژی از هم رقیبان خودشان عقب نمانند، بنابراین آنها در ورطه طمع خودشان غوطه ور هستند. و به این نمی اندیشند، برسرگرسنگان آفریقا، و دیگر نقاط جهان، که صد البته عامل اصلی باز خودشان هستند، چه می آید. 

 ادامه دارد.........

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

تشکر از بالاترین و یک پیشنهاد!


با تشکر از بالاترین برای تغییر لوگوی « بالاترین » به عکس زنده یاد شهید ستار بهشتی، هر مثبت نشانه یک تشکر از بالاترین است.
 در راستای مبارزه مجازی با سانسور و ارتش سایبری جا دارد که مسئولین بالاترین حساب های کاربرانی را که اشتباها بسته شده است، آنها را مجددا فعال کند. به همین مناسبت پیشنهاد میکنم روز شهادت ستار بهشتی، روز وبلاگ نویسها اعلام شود.

علیرضا تبریزی

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 4 )

گفتم؛ با پایان اجباری ام، دغدغه ام کم شد، اما وارد دغدغه ای تازه تری شدم، پا درون یک جامعه بی ثباتی دیگری گذاشتم، که چشم اندازی برای آینده نداشت. همیشه سایه گشتی ها را روی سرت احساس میکردی، یادم می آید قبل از اینکه وارد خدمت سربازی ام شوم، دوره آخر دبیرستان، مصادف شد با شروع جنگ، به عمد تصمیم داشتم، از ادامه تحصیل برای نرفتن به سربازی، سرباز زنم. چون پیش خودم حساب میکردم درآن صورت شانس این را دارم که به خدمت اجباری نروم، تصور میکردم در خلال سال آینده که مجبور میشوم، سال آخردبیرستان را دوباره بخوانم، جنگ خاتمه یابد. اما در یکی دو ماه مانده به پایان تحصیلی ام، نظرم برگشت، دوباره با جدیت شروع بخواندن کردم، توانستم دیپلمم را بگیرم، بلافاصله برای اینکه کمترعلاف شوم، برای دوره خدمت سربازی ام ، ثبت نام کردم. خیلی سریع تقسیم بندی شدم، تصادفا دوره آموزشی ام در تهران، در دانشکده افسری افتاد. معمولا پیش می آمد که اکثر سربازها پس از سپری کردن دوره آموزشی، به جبهه های جنگ اعزام میشدند. اما گروهان ما پس از دوره آموزشی، در همان دانشکده افسری ماندگار شدند. شانس یا سرنوشت، هر چه که اسمش را بگذاریم، روزگار، قرعه زنده ماندن را برایم رقم زد. زنده ماندنم، پازل محک روزگاری شد، که باید سرنوشتم با سرنوشت دیگران تکمیل میشد. باورم بر این است که کلید نرفتنم به جبهه جنگ در این بود که من در واپسین ماههای آخر دوره دبیرستانم، تصمیمم به یکباره عوض شد، بجای انصراف از ادامه تحصیل برعکس به آن ادامه دادم و با گرفتن دیپلمم، قرعه تقسیم بندی به «دانشکده افسری» افتاد، در غیر این صورت هیچ بعید نبود، سال بعد ورق برمیگشت، خیلی راحت به جای دانشکده افسری؛ سراز«دشت عباس و شلمچه» آنجاها در می آوردم، احتملا اگر شهید گمنام نمیشدم، اگر شهید زنده نمیشدم، یقینا میتوانستم معلول جنگی بشوم. آن وقت سرنوشت خیلی ها که امروز بدست من گره خورده است، می توانست سرنوشت دیگری غیر از این باشد که اکنون دارند. هنوز در کریدور مقدمات پرسه میزنم، تا زمینه های اصل ماجرا فراهم شود، زیرساختارافکار دیروز ما با امروز طی پروسه زمان تحت تأثیر تحولات جامعه نیز دچار دگرگونی گشته است. بی آنکه خودمان هم خواسته باشیم، حس انتقامجویی؛ دروغگویی، اسلامگرایی، در ما هم رسوخ کرده است. حتی "ما" که بیست وهفت سال است از جهنم اسلام قشری و ارتجاعی فرار کرده ایم. هستند کسانی که بیست و هفت سال از « کشور قصاص » فرار کرده اند، اما وقتی زنشان با مرد دیگری دوست شده است، قصد جدا شدن دارند، زنانشان را تهدید کرده اند: "با سفارت تماس میگیرم؛ میگم حکم سنگسارت رو صادر کنند" دهها نمونه خودم به عین دیده ام. آیا بعد از سالها فرار از قوانین قصاص و با این ظرفیت پائین، توان تغییر زیرساختار فکری مردم را داریم؟ همان مردمی که از فشار و فقر بدبختی هرروز بدنبال یک لقمه نان میدوند؛ برای تماشای رقص طناب دار بر گردن کسی در نسیم سحری، صف میایستند! جمهوری اسلامی و قوانین بربری اش، خواسته یا ناخواسته، با بافت روحی قشری از مردم عجین شده است. مردم، همان مردمی که طبیعتا، میبایست از شدت فقرو بدبختی، بر جمهوری اسلامی شورش کنند؛ اما برعکس به تماشای تآتر واقعی «اعدام» میروند! اراده مردم مسخ دودوزه بازی های «شل کن سفت کن» رژیم و کارچاق کن هایش شده است. بیست و هفت سال بازی رژیم را میخوریم، خاتمی در روز روشن در مقابل هزاران دوربین درسراسر دنیا و چشم و گوش میلیونها نفر، دانشجویان را خاطی میخواند، همان کسی که هشت سال مردم ودنیا را با کارت بازی «اصلاحات و مردم سالاری دینی» با سیاه بازی رنگ کرد؛ اما میبینیم که همان مردم باز میروند پشت سر موسوی که این بار با کارت بازی « سبز» آمده است، تصور میکنند که شال سبز نجس شده اش، انشاالله «از شاش سگ اصلاحات خاتمی» نیست، از گربه ملوسی است با رنگ سبز خت مخالی آمده است تا گربه مظلوم ایران را نجات دهد.

ادامه دارد.............

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 3 )




برای بررسی مسائل ایران حول محور اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، عبوراز یک یا دو کانال ممکن نمی باشد، باید بتوانی با چشمان باز وعاری ازهرگونه تعصب از بطن دهلیزهای حقایق عبور کنی، و معتقد باشی بررسی هر دهلیز پارامترهای متفاوتی دارند، که نقشه ایران کنونی را بهتر ترسیم میکند، چه کسانی و چرا باعث شده اند ما دراین مخمصه بی اعتنایی گرفتار بشویم؟ واژه همبستگی و اتحاد در مورد ما، فقط در قالب یک واژه هستند، نه بیشتر، مردم عامی در کوچه پس کوچه ها و خیابانها مثل ریگ بیابان یک ریز میگویند ایرانی ها اتحاد ندارند. ضرب المثل های «ایرانی بازی، مثل ایرانی ها فکرکردن، فقط ایرانی ها اینجوریند» کم بین مردم رایج نیست. خنده داراین است، زمانی از این مثالها استفاده می کنیم که «خودمان ایرانی خالص» هستیم. یعنی خودمان از همین واژه ها برای فاصله انداختن بین یکدیگر استفاده میکنیم. خودمان را کلاس بندی میکنیم؛ ایرانی های دیگر را به ایرانی بودن قبول نداریم، مردم را به دهاتی و شهری طبقه بندی میکنیم. اینها متأسفانه ازخصایص مبرهن بعضی از ایرانی هاست. 

دوران سربازی ام، بچه های تهران، شهرستانی ها را مورد اهانت و استهزاء قرارمیدادند، از عنوان کردن «گوش مخملی» و «آنگولایی» در مورد آنها ابایی نداشتند و شرم نمیکردند. این زیرساختارتفکرات شوونیستی، «نژادپرستی بومی» است، که به بیگانه گان غیرایرانی اطلاق نمیشد. حتی در خارج از کشور تهرانی ها کشور متبوع خودشان را با ظرف «تهران» مقایسه میکنند، که تازه همان هم، هم تراز کوچکترین و دورافتاده ترین شهرهای اروپایی هم نیست. برای همین کمبودهای خودمان را پشت ساختمان پاسارگاد «لوح حقوق بشر کوروش کبیر» اشعار مولانا، سعدی و حافظ پنهان میکنیم. 
                           
                                   ******
انقلاب، شروع خوبی داشت، اما پایانش که هرگز به انتهایش نرسید، خوب نبود. درواقع هنوز شروع نشده، به اتمام رسید، منتهی اتمام نا تمام. رژیم دیکتاتوری شاه تحت هر شرایط میبایست تغییر میکرد، ضرورت انقلاب امر مسلمی بود، اما  برای اینکه کنترل میهن مان از دست غرب خارج نشود. توسط خمینی میبایست دورش بزنند. تغییر دیکتاتوری شاه با شعارهای رادیکال شروع شد، اما توسط خمینی میانبرش زدند. نهال انقلاب، برای رشدش نیاز داشت، باغبان یا باغبان هایش که در زندانهای شاه بودند، قبل از اینکه بدست خمینی بیفتد، آزاد شوند، تا فرصت داشته باشند، آبیاریش کنند؛ تا میوه آگاهی مردم رشد کند، اما خمینی هنوز بهارانقلاب، درختش شکوفه نکرده، با تبر دروغ و شانتاژ آنرا از ریشه قطع نمود. با سخنرانی معروفش در بهشت زهرا " نفت، اتوبوس، برق و خانه مجانی برای هر شهروند ایرانی پس از اینکه سوار خر قدرت شد، سر از اقتصاد مال خر است در آورد" آب پاکیِ «مردم برای اسلام انقلاب کردند؛ نه برای اقتصاد» را نیز روی دستشان ریخت!

انقلاب در دست یک مشت طلاب و طلبه و عمله اکره های بیسواد، که فقط سواد فقه داشتند افتاد. بریدند، دوختند، زندانی کردند؛ کشتند و آخرالامر با ایجاد تنش برای کشور همسایه؛ عراق، واصرار برای ادامه جنگ بیهوده همه را آواره و سرگردان کردند. انقلاب وسیله تفریح یک عده پاسدار و بچه بسیجی های بی شعور گشت، با آزار و اذیت مردم از موقعیت موجودشان هم لذت می بردند و هم احساس قدرت میکردند. کودکانیکه که گاه قدشان به زحمت به اندازه « ژـ س » ای که بدست میگرفتند، می شد.

ادامه دارد.........

۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 2 )

بحران جنگ به عمد، توسط بازار جهانی با یک سیاست دوگانه حمایت میشد. بازار فروش تسحلیات نظامی نه فقط در دو کشور درحال جنگ ایران و عراق رواج داشت. حتی کشورهای نفت خیز همسایه های ایران وعراق نیز از خرید اجباری تسلیحات نظامی بی نصیب نمانده بودند. دنیای سرمایه داری مدرن، برای رقابت با یک دیگر، و از آن طرف حضور سیستم سوسیالیزم شوروی برای جهان غرب خطر بل القوه ای بود، که میتوانست در پروسه زمانی کوتاه بل الفعل شود، برای محدود کردنش، هیچ نظامی بهتر از جمهوری اسلامی نمیتوانست با احمق ترین و خود فروخته ترین و کاهلترین در عین حال دیکتاتورمآب ترین قشر جامعه ایرانی، یعنی «روحانیت قشری» اهداف غرب را تأمین نمایند. خمینی به حق از عقب مانده ترین؛ مرتجع ترین آخوند قشری بود، که توانست بزرگترین خدمت را به جامعه غرب برای پیشبرد اهدافشان بکند، دو هدف عمده میتوانست درراستای تبلور جمهوری اسلامی نقش اساسی را داشته باشد، ابتدا شکستن سد سوسیالیزم که خطر جهانی شدن داشت، دوم پتانسیل انفجاری نسل جوانان ایرانی، که زیر خاکسترآتش مصدق دیر یا زود میتوانست گٌربگیرد، تجربه ملی شدن نفت، کانال سوئز، چیزی نبود که به این زودیها از خاطرغرب زدوده شود. برای همین ارتجاعی ترین نوع تفکرات قشری میتوانست بهترین آلترناتیو غرب در ایران باشد، زیرا به لحاظ ایدئولوژیک، خمینی درست نقطه مقابل ایدئولوژی « کمونیست » بود، و از لحاظ ناسیونالیستی، آخوندها همیشه از بی غیرت ترین و بی عاطفه ترین قشر ایرانی بودند که به تنها چیزی که فکرنمیکردند، ملیت و سرزمین ایرانی بوده است، جمله معروف خمینی ملعون « محور ملی گرایی باعث شکست مصدق بود » میتواند این ادعا را گواهی کند. این را غربیها هوشیارانه با کمک دانش روانشناسی، رفتارشناسی جوامع بشری درمورد ایران مطالعه و سپس اجرا کردند. از نظرغرب شاه دیکتاتوری کوتوله وسانتی منتالی بود، که نمیتوانستند رویش خیلی حساب باز کنند، بنابراین بدنبال استقرارخطرناکترین نوع دیکتاتوری بشریت بودند، تا بتوانند با ایجاد یک قرون وسطی جدید از نوع اسلامی، نفت خاورمیانه را بیمه دائمی خودشان بکنند. سوزاندن نسلی که اکنون میتوانست تحولات عظیمی نه فقط در ایران، بلکه در خاورمیانه ایجاد کند. مستلزم این بود که آنها درزندانها و جنگ نابود یا بسوی خارج از ایران فراری داده شوند. شروع و انگیزه انقلاب را میتوان به دو گروه آگاه و ناآگاه اختصاص داد و طبقه بندی کرد. جامعه سراسر تبعیض زمان شاه، و رویاهای شیرین شاه برای ایجاد یک کشور اروپایی در کنار«مرقد حضرت معصومه !» و «استان رضوی خراسان با مرکزیت مشهد !» که خود را کمر بسته «امام رضا» می دانست بیشتر به جک می مانست تا یک تفکری که بخواهد ایران را به یک کشور دمکراسی از نوع اروپایی تبدیل کند. وجود زندان اوین و ترس از رشد نیروی روشنفکرسیاسی، دلیل اثبات همین ادعا میتواند باشد، شاه نمی دانست یا که نمی فهمید با دمکراسی از نوع غربی نمیشود، دلا دلا شترسواری کرد. بلاخره روزی خرفت بودنش به همه دنیا، مخصوصا ایرانیانی که اکنون در همه جا دنیا در حال ترقی بودند ثابت خواهد شد، می فهمند که او یک عروسک موقتی بوده است بعد از کودتای بیست وهشت مرداد، می بایست عجالتن رأس کار باشد، تا تاریخ مصرفش به سر آید. ایران پازل اصلی نقشه خاورمیانه بزرگ است و اساسی ترین نقش را در منطقه به لحاظ رشد سیاسی دارد، که میتواند از ایران با مصدق شروع شود، نه فقط کشورهای نفت خیز را تحت تأثیر تحول خودش قرار دهد؛ حتی میتواند تا کانال سوئز امتداد پیدا کند. بنابراین نقشه ویرانی ایران بطور عمیق و ریشه ای که بتوانند چنان زیررویش کنند وچنان اجتماع را به مرز انحطاط پیش ببرند تا دیگرهیچکس به هیچ احد الناسی اعتماد نکند. تخم نفاق و بدبینی را در دل مردم کاشتند تا بتوانند سربزنگاه بزرگترین ضربه اجتماعی را وارد کنند؛ سرخوردگی عمومی را رایج کنند؛ اولین شق و سنگ بنای متزلزل شدن و بدبین شدن به «آینده بهتر» این است، اعتماد بنفس یک ملت را تا آنجائیکه میتوانند به پائین ترین سطح ممکن تنزل دهند. این را دیگر سی و سه سال است به چشم و با گوشت وپوست مان دیده ایم و لمس کرده ایم، عدم اعتماد به آینده روشن، با نشان دادن روزنه های سوسو وار، مردم را وادار میکنند، ابتدا در زمان جنگ تا با «تب های» پانصد دلار به هر شهروند؛ خروج دائم و یا موقت از ایران راضی نگه دارند، و در مرحله بعدی با پایان جنگ، مردم دراوج ناامیدی مطلق از« رژیم چنج » می پذیرند که « تب های » رفسنجانی، معمار جمهوری مافیای اسلامی، سردار سازندگی! خاتمی با عبا وعمامه توری! موسوی و کروبی از «مرگ های» امام سنگ دل «خمینی» بهتراست.

ادامه دارد.......

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 1 )

نمیدونم چرا یک دفعه دلم گرفت! البته بار اول نیست که اینطور «تنهایی» به من حمله میکنه، وقتی یک جاهایی توی بن بست افکارم گیرمیکنم، دلم شروع میکنه به تهی شدن، میدونم که هر چه قدرهم تنها باشم، به اندازه اونایی که در زندانهای جمهوری اسلامی در انفرادی هستند، تنها نیستم. اما همونم خودش یکی از همون چیزایی هست که توی گردنه افکارم جای دور زدن نیست. باعث میشه که دلم بگیره. باخودم حرف میزنم:
ـ آخه چرا؟ مگه تفکرآزاد داشتن جرمه؟ چرا فکر کردن باید جرم داشته باشه که به خاطرش به زندان بیافتی، اونم انفرادی؟
بعد از میان پنجره نگاه میکنم به هوای ابری، می بینم که هوا چقدردلش گرفته، کبوده کبود، میخواد گریه کنه، میخواد دلش سبک بشه! کلافه میشم. میرم پنجره رو باز میکنم تا کمی هوا بیاد تو، سرمو از پنجره بیرون میکنم، با تمام قدرت هوای بیرون را از راه منخرینم فرو میکنم توی ریه هام. چند بار اینکار را کردم، بعد برگشتم دوباره داخل اتاقم. نگاهم افتاد روی کاغذهایی که خط خطی بود؛ یعنی سعی کرده بودم چیزیی بنویسم؛ دیدم دلخواهم نیست، رویش را خط کشیده بودم. دلم آکنده از حرف بود، منتهی افکارم گره خورده بود، برای همین راه نمیداد به جایی. سایه بی عدالتی ها روی گرده ام سنگینی میکرد. این فکر از سرم بیرون نمیرفت «مگه یه قرص نان دمکراسی چقد قیمت داره؛ غربی ها که دارن دلشون نمیخواد با بقیه اونرو تقسیم کنند؛ اوناییم که ندارن، دوست ندارن کسی بهش فکر کنه؟» اما ذات بشر؛ تغییرپذیر نیست، نمیخواد اونی رو که داره بین همه تقسیم کنه! بعد فکر کردم، چرا؟ پیش خودم گفتم:
ـ وقتی انسانهای اولیه قدرت فکر کردن نداشتند، مشترکا هر چیزی رو شکار میکردند و یا بدست میاوردند با هم تقسیم میکردند بدون اینکه باهم مشکل داشته باشند! مشکل از جایی شروع شد که انسان متوجه شد که میتواند «فکر» کند. برای شکارش نقشه می کشید، برای شکارش ابزار می سازد، برای مقابله با سرما پوستین احتیاج دارد، ازهمینجا شروع شد؛ وقتی فهمید، ابتدا باید خودش ـ خانواده اش ـ قبیله اش تأمین شود. انسان برای شکاری که به راحتی بدست نمی آید، نقشه می کشد، قوه تخیلش قوی تر می شود، قدرتش بیشتر می شود، باز در درجه اول به خودش فکر می کند سپس خانواده اش و باز قبیله اش. نمیدونم چرا به این فکر افتادم؟ اما هر چه انسان تکامل پیدا می کرد، تکاملش در راستای تفکراتش به دو دسته تقسیم شدند. تفکرات خوب و پلید.
غرق سیرو سیاحت تفکراتم بودم که یکباره متوجه شدم باران سیل آسا روی صورت پنجره اتاق را شلاق میزند. دو باره بخودم آمدم و به اتفاقاتی که هر روز دارند می افتند و هر روز شکل جدیدی به خودشان میگرند می اندیشم.  ناباورانه نگاه میکنم و می بینم که سی و سه سال هست که هنوز بعد از انقلاب برای یک ذره دمکراسی سگ دو میزنیم. یاد مطلبی افتادم که یکی در فیس بوک از این قراردر دیوارش گذاشته بود: "اگر سگ دو زدن جزو مسابقات بود، ایرانی ها بیشک مقام اول را کسب میکردند" ابتدا خندیم! اما بعدش فکر کردم، همچین بی ربط هم نگفته است. برای یک خط شعر و یا نوشته حتی اگر به لحاظ دستوری ایراد هم داشته باشد، باید تقاص پس بدهی، زندان بشوی، شکنجه بشوی و بعدهم اعدام. سی و سه سال است که هنوز تلاطم انقلاب بعد از سال 57 آرام نگرفته است. هنوز کشمکش برای رسیدن به آزادی و برخوداری از حقوقی که قباله اش را پشت حقوق بشر نوشته اند ادامه دارد. اما نه آنکه معاهده اش را نوشته میخواهد به آن گردن بدهد و نه دیکتاتورهایی که خودشان طوق بندگی را بر گردن مردم اندخته اند و زیر مجموعه سازمان ملل هستند، یعنی برای اینکه جزوی از ملل متحد باشند، می بایست معاهده حقوق بشر را امضا کرده باشند.
سئوالات همینطور پشت سرهم توی گردونه سرم میچرخند، تکرار و باز تولید میشوند. برای اینکه جوابی برای آنها بیابم و به یک نتیجه ای برسم تصمیم میگیرم، به اندازه فهم و قد و قواره تجربیاتم آنها را بنویسم. علت و معلول شرایط فعلی ایران و اینکه چرا انقلاب سال 57 صورت گرفت اگر منصفانه بررسی نگردد، پاسخی برای پیچیدگی های شرایط کنونی پیدا نخواهیم کرد. جواب هایی که عمدا همیشه بدست یک عده تاریخ نویسان مغرض تحریف و یا سانسور شده اند.

چرا انقلاب سال 57 به وقوع پیوست؟



سال۱۳۶۲ بعد از پایان خدمتم، بار بزرگی از روی دوشم برداشته شد، شرایط ادامه تحصیل برای دانشگاه تقریبا غیر ممکن بود، هنوز داشتند مغزهای قدیمی را تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» درغربیل نسق گیری، سرند میکردند. میخواستند یک نسل یک دست و یک پارچه تحت اوامر ولی فقیه، که کت بسته در اختیار نظام باشد، تدارک ببینند، دفاترسیاسی عقیدتی و ایدئولوژی دانشگاهها، بطور گسترده، همه کسانی را که متقاضی کنکور دانشگاه بودند را زیر ذره بین عقیدتی و موانع ایدئولوژیکی کنار میزدند، سیاست سهمیه های پاسدار، بسیج، خانواده شهدا برای دانشگاهها، در واقع یک سیستم پلیسی وسیعی بود، ضمن اینکه عرصه را برای کسانیکه مستحق وارد شدن به دانشگاه را داشتند تنگ میکرد، حکم جاسوس های سیاسی عقیدتی را هم داشتند که اگر احتمالن کسانی توانسته بودند، با حفظ ظاهر از موانع و فیلترهای عقیدتی رد شوند و وارد دانشگاه شوند، عملن تحت کنترل سیستم پلیسی دانشگاه قرار می گرفتند. بودند کسانیکه نخبه بودند، اما حاضر نبودند، حتی به ظاهر هم شده، با جواز و ریش و پشم و پاسخ دادن به سئوالات انکر و منکر، فرایض اسلامی، تن به ذلت ادامه تحصیل با اعمال شاقه اسلامی بدهند. در حقیقت لقای ادامه تحصیل را به قبای سیاسی و عقیدتی دانشگاه «فیضیه وار» بخشیدند. وجود جنگ بی معنی و بیهوده بین ایران وعراق، نسل تشنه کسب علم و دانش و یا آماده بازار کار را عاطل و باطل کرده بود. نه راه پیش داشتند، نه پس. نبود بازار کار، پس از دوسال «علافی» دوران سربازی، مخصوصن برای آنهائیکه توانسته بودند از تنور جنگ از تیررس ترکش و خمپاره و مین جان سالم بدر ببرند، معضلی دیگری بود، که هر آن میتوانست یقه رژیم را بگیرد. از طرفی هم زندانها دیگر گنجایش نداشتند، رژیم نمیتوانست هر چه جوان آماده به تحصیل یا اشتغال به کار را راهی زندانها کند، و دیگر اینکه نمیتوانستند همه را به بهانه واهی «منافق ؛ محارب به خدا، کافر» روانه زندانها کنند، مخصوصن، اکنون اکثر جوانان با گذراندن دوران خدمت سربازی توانسته بودند، از چنگ عزرائیل جنگ چرند جان سالم بدر ببرند. برای کنترل عصیان نسل جوان، وارد ترفندی دیگری شدند، پروسه باز کردن مرزها، پرداختن پانصد دلار به هر شهروند، مانند سوپاپ اطمینانی شد، تا بتواند با راهی کردن جوانان به خارج از کشور جلوی انفجار اعتراضات احتمالی آنها را بگیرند. نسلی که با وعده های پوشالی خمینی برای شرایط بهتر اقتصادی پا به عرصه انقلاب گذاشته بود، اکنون می فهمید که خمینی چه کلاه گشادی را با بساط کمیته ها وگشت های «امربه معروف و نهی از منکر» برسرشان گذاشته است. نسلی که هنوز شیرینی های آزادی های لباس و پوشش را به خوبی نچشیده بود، اما هم و غمش انقلاب برای اقتصاد بهتر و آزادی های بیشتر بود، اکنون میبایست زیر یوغ حجاب اجباری و ریش و پشم وآستین های بلند، برده های خمینی باشند. پدرخوانده مافیای بزرگ مذهبی، یعنی رفسنجانی، پشت سپر و اتوریته خمینی مشغول سد بندی قدرت خودش بود، تا بتواند از قِبَل محبوبیت او در بین قشر ناآگاه و کاملن مذهبی، جا پای خودش را محکم کند، او خوب میدانست، قبل ازاینکه خمینی بدرک واصل شود، اگر سوار اسب نظام نشود، کسی برایش تره هم خرد نخواهد کرد. بنابراین قبل از هر چیز مهره های حساس و کلیدی رژیم مانند بهشتی، را از سر راه خودش برداشت تا یکه تازه میدان باشد. اصرار به ادامه جنگ پشت شعارهایی که خمینی میداد در راستای  پروسه تثبیت «پدرخوانده گی اش» بود. برای همین بود که بعد از مرگ خمینی، او خامنه ای را که از قبل در آب نمک «ولایت فقیه» خوابانده بود، به عنوان رهبر نظام جمهوری اسلامی تحت اوامر خودش برگزید. 

ادامه دارد....

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

سربدار ستار بهشتی




زبی خیالی ماسربدار شد ستار
بدرود گفت او دار فانی و
پر کشید سوی آسمان 
 همچوعقاب
تا رسوا کند
دشمن جانی و غدار
اکنون
ستار بهشتی
در بهشت 
مهمان سردار ملی، 
ستاراست
ـ بگو جانم، بگوشم.
ـ ازچه بگویم سردار!
زین همه حیله و تزویر
که آمده است بر سر توده،
ز دست «توده»
دگرایمانی نمانده است
برای توده
چه بگویم زدست آخوند جماعت 
با این همه خیانت و جنایت
آن هم در لباس دین و بنام ملت
وای بر ما
صد سال گذشت ز جنبش مشروطه 
ایران، آباد که نگشت هیچ
تازه بدست دزدها گشته است مخروبه
اما هنوزنمیدانم چرا
مردم، با این همه الگو در تاریخ معاصر 
همچون تو و امیرکبیر
 و مصدق
از بهر چه می دوند
بدنبال خاتمی وموسوی
سبزینه های بوزینه 
پیرو خط امام راحل 
و کاشانی دیوونه
که بود تشنه به خون مصدق؟

و بازمی گوید:
ـ نفس آسمان سنگین است، سردار 
سینه اش انباشته از خلط یاوه های مردار
برای کتمان حقیقت
دروغ بالا می آورند؛ 
مسلمانان بی دین 
از جنس طناب مرگ
دروغ می بافند
وبنام محاربین و منافقین
یاوه می سرایند
سنگ دلها
با قصاص بی اساس
گناه زنای محصنه
بی گناهان را
سنگسار میکنند
با چوبه های جهل و تاریکی
و ریسمان سکوت
برای اعدام روشنایی
بساط داربرپا میکنند.


آری! ستار مصلوب سکوت ماست
او با صلابت 
به آسمان می نگرد
ابرهای مغرور بغض کرده اند
اشک خود فرو می بلعند
تا کویر تشنه تسلیم
حسرت به دل بماند
سایه ایستادگی ستار
بر سر ولایت بی مقدار
چه سنگین است!
تیرک های قساوت و شقاوت
از جنازه عدالت شرمسارند: 
ـ ای مغولهای بی کفایت
به کدامین گناه
او سربداراست؟
به کدامین گناه صدای حق او را
با طناب جهل
دار میزنید.

ای جانیان بدانید:
ابرهای عطوفت، دلشان 
از دل های سنگ 
برای باریدن تنگ است
اگر این آسمان بگرید
خاک تزویر ولایت را
برای ابد
ازچهره نحس فقیه وقیح 
می شویند.

علیرضا تبریزی













۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

رژیم ایران چگونه صادرکننده مهم ماده مخدر« شیشه » شده است !؟

روزنامه واشنگتن پست (روزاول نوامبر2012 ) درمقاله ای زیرعنوان « قاچاق مواد مخدر ازایران، هماهنگ با اثرگذاری تحریم ها،بالا می رود » ، به نقل ازمنابع اطلاعاتی آمریکا گزارش می دهد که : 
« برخی ازا یرانی ها ، درفضایی که اقتصاد این کشوردرتنگنای تحریم قرارگرفته ،به یک منبع درآمد سرشاروغیرمنتظره یعنی صنعت شکوفای تولید ماده مخدر مصنوعی موسوم «متامفتامین» یا «شیشه »روی آورده اند . به گفته مقامات ذیربط آمریکایی ، ایران درتولید این ماده مخدرقوی، رکورد سایرکشورها ی تولید کننده را شکسته است»! . 5 ماه پیش ازاین روزنامه معتبرلوموند فرانسه درتاریخ 31 مه ، به نقل از« ارگان بین المللی کنترل مواد مخدر » وابسته به سازمان ملل متحد ، گزارش داد که «خاورمیانه وبه طور مشخص ایران به کانون جدید تولید ماده مخدر « شیشه» تبدیل شده وپلیس ایران مدعی است که بین ماه مارس تا دسامبرسال 2011 سه تن ماده مخدر « شیشه » کشف کرده ودرسال 2010 تعداد 166 لابراتوار تولید « شیشه » را برچیده است . 
کم وکیف تولید ماده مخدر« شیشه » درایران وقدرت نظامی قاچاقچیان آن 
واشنگتن پست به نقل از مقامات آمریکایی گزارش می دهد که « ایرانی ها» به خصوص درمورد تولید ماده مخدر « شیشه » درایران، درحال تبدیل شدن به بازیگری مسلط درآمده اند . زیرا اولا تولیداین ماده مخدر درایران به صورت انبوه انجام می گیرد و خرده پاها وتولیدکنندگان کوچک بی پشت وپناه نمی توانند به این صورت « شیشه » تولید کنند .ثانیا نوع وکیفیت « شیشه » که درایران تولید می شود به گزارش همین منابع « خالص » تراز«شیشه » تولیدی درسایرکشورها ست .واشنگتن پست به نقل ازهمین منابع اضافه می کند درجه خلوص « شیشه » ایران به حدی بالاست که شیمیست های حرفه ای که آنرا آزمایش کرده اند برآنند که فقط درلابراتوارهای دارو سازی مجهز وپیشرفته می توان آنرا تولید کرد . 
منبع فوق به نقل ازمقامات مرزی آذربایجان ، کشور همسایه ایران ،درمورد قدرت نظامی قاچاقچیان « شیشه » وسایر مواد مخدرساخت ایران درکارعبوردادن این مواد ازمرزهای آبی وخاکی آذربایجان به بازار اروپا ، گزارش می دهد که قاچاقچیان ایرانی قدرت آتش درحد راه اندازی یک جنگ کوچک را دارند، به سلاحهای سبک وسنگین وتجهیزات پیشرفته نظیرعینکهای ویژه شب ساخت آمریکا مجهز هستند وتا به حال دست کم 7 نفر از نگهبانان مرزی این کشوررا کشته اند . 
بنا براین گزارش با توجه به کم وکیف تولید « شیشه » درایران و قدرت نظامی بالای قاچاقچیان ، شکی باقی نمی ماند که حاکمیت ایران تسهیل کننده کارو پشتیبان قاچاقچیان این ماده مخدراست . اما باید دید به طورمشخص این کار به دست چه ارگانی از حاکمیت ایران و به چه منظوری انجام می گیرد ؟ 
«سپاه قدس »تولید کننده وصادر کننده « شیشه » ساخت ایران 
رژیم ایران ازدیرباز در مورد مسأله مواد مخدر سیاستی دوگانه را به پیش می برد . ازیکسو ضمن اعدا م افراد به عنوان قاچاقچی موادمخدر،درنشست های بین المللی مدعی درگیری با قاچاقچیان این مواد می شود وازسوی دیگر،با انگیزه مالی وسیاسی، دست برخی ازارگانهای حکومتی را برای تولید ، توزیع داخلی وصادرات این مواد وبه طور مشخص « شیشه » بازگذاشته است . واشنگتن پست درگزارش مذکور صرفا نسبت به صادرات « شیشه » ساخت ایران به غرب وبه خصوص آمریکا ، حساسیت نشان می دهد واعلام می کند مقاما ت رسمی آمریکا به طورخاص نگران بازشدن راه صادرات ومصرف مواد مخدر ساخت ایران درآمریکا هستند . این منبع ازقول مقامات ا طلاعاتی کشورهای منطقه وآمریکا می نویسد که ایران درمورد جلوگیری ازجریان مواد مخدر به خارج ازکشور توجه لازم به خرج نمی دهد و دراین مورد با خارج و کشورهای همسایه همکاری نمی کند و درمورد هویت سوداگراصلی ماده مخدر خطرناک « شیشه » ساخت ایران مچ « برادران قاچاقچی » احمدی نژاد را می گیرد و به نقل ازمقامات آمریکا گزارش می دهد که « به طور مشخص سپاه قدس نیرویی که مامورعملیات برون مرزی سپاه پاسداران رژیم ایران است و در قاچاق مواد مخدر سابقه دا رد ، کارحفاظت بخشی از مسیرهای عبوردادن مواد مخدر ازایران را به عهده دارد . این نیرو به طور تنگاتنگ با حزب اله لبنان که درقاچاق بین المللی مواد مخدرتجربه و ید طولایی دارد ، متحد ودرارتباط است » . واشنگتن پست درمورد انگیزه مالی صادرات مواد مخدر توسط سپاه قدس ، اضافه می کند که مایکل براون ،رییس امور اجرایی مبارزه با مواد مخدر آمریکا ، درماه فوریه 2012 ضمن دادن گزارشی به کنگره این کشور اعلام کرد که « مشارکت سپاه قدس وحزب الله لبنان درقاچاق مواد مخدر امکانات زیادی را برای آنها فراهم می آورد که به پشتوانه آن می توانند عملیات تروریستی وجنایتکارانه خودرا درغرب وجاهای دیگر اجرا کنند » . 
دراینجا بایستی یاد آورشویم که رژیم ایران برای تأمین بخشی از هزینه فزاینده عملیاتی نبروهای امنیتی ونظامی اش ازگذشته ،وبه طورمشخص اززمان دولت رفسنجانی، این رهنمود را پیش پای آنها گذاشته که کمبود بودجه عملیات برون مرزی خود را ازمحل « فعالیت های تجاری برون مرزی » تإمین کنند . این نیروهای رژیم ،پرسود ترین وسریعترین راه برای این منظور را تجارت مواد مخدر یافته اند . اینک شاهد آن هستیم که درشرایطی که براثرتحریم ،درآمد نفتی رژیم کاهش پیداکرده ،این نیروها ازنظر تولید مواد مخدر نیز خود کفا شده اند !« ولی فقیه » این رژیم مجوز شرعی معتاد کردن « دشمنان » د اخلی وخارجی نظام به ماده مخدرخطرناکی مثل « شیشه » را نیز به لحاظ عقیدتی صادر کرده، و دست اندرکاران ازاین لحاظ نیز خاطرشان آسوده است !!


یزدان ـ حاج حمزه

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

فارغ التحصیلان دیروز دانشگاه اوین!

ـ گزارشی به دانشجویان دانشگاه کهریزک امروز!
 با شروع « جنبش سبز » ؛ طراح الاغ تراوا در فرنگ از پشت شیشه جادویی پارچه سبزی به دستش بسته بود، خیلی متین و آرام به مردم ایران پیشنهاد میداد:
ـ برای بهانه ندادن به « رژیم مان » بهتر است با حفظ « ظاهر خودمان » درتظاهرات پنبه ای که اصلا یک ذره بوی خشنونت نداشته باشد، حضور به هم برسانیم!
این دیگر تقصیر اونیست که الاغش اشتباها بجای رفتن به تراوا یورتمه واراز دانشگاه کهریزک سر درآورد. دانشجویان کنونی کهریزک، طنزنویسان و یا کارگردانان آینده، در حال ادامه تحصیل هستند.
با شروع جنبش هنوز درآن زمان طرح ساندیس به اجرا در نیامده بود. دانشجویان کهریزک پپسی هاشون را خورده بودند! بطری های خالی اش را گذاشته بودند کناری تا جایی برایشان پیدا کنند. البته تقصیری هم ندارند چون دیر بفکر ساندیس افتادند، وگرنه استعمال پاکت مچاله شده ساندیس به اندازه بطریهای خالی برای مهمانان ناخوانده دردسر فراهم نمیکرد. این بخشی از مهمان نوازی دانشجویان دانشگاه کهریزک بود! اما طراح « الاغ تراوا » احتمالا خودش را زده بود به خریت، چون همچنان نسخه عدم خشنونت را لای پنبه های نسوزمی پیچاند و به خورد خلق الله میداد. بیچاره وقتی او زمان دانشجویی اش در دانشگاه اوین نزد استادش اسدالله لاجوردی تعلیم میدید، بدلیل وجود جنگ برای صرفه جویی نوشابه مصرف نمیکردند، از آب و شلنگ استفاده میکردند. هم ارزان بود و هم تمیز. اما اکنون صدقه سر« اصلاحات » به همت خاتمی شرایط تغییر کرده است. بودجه های بیشتری در اختیار دانشگاههای اوین وکهریزک درنظر گرفته شده است. جعبه های نوشابه پپسی پشت درب دانشگاه کهریزک روی هم انبار شده اند، تا از مهمانان بیشتری پذیرایی کنند.
اکنون الاغ تراوا خسته و مفلوک توانایی حمل این همه مسافر کهریزک را ندارد. سرش را در آخور ولایت کرده است و به نشخوار حرفهای استادش مشغول است. او میداند که تاریخ مصرفش به پایان رسیده است، طرحش دیگر لو رفته است. بنابراین در آستانه انتخابات فرمایشی فارغ التحصیلان جدیدتری از دانشگاه کهریزک آماده صادرات هستند، تا با شروع جنبش احتمالا اینبار « جنبش زرد » طرحی نو برای پذیرایی از خشنونت طلبان در هتل کهریزک تدارک دیده اند. اما بدانند که این دفعه را کور خوانده اند، « جنبش قرمز» در شرف تکوین است تا روزگار رژیم را سیاه کند.

علی رضا تبریزی

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...