۱۳۹۶ بهمن ۲۶, پنجشنبه

خنجر کاغذی رفراندوم!

حالا که مردم
با چهره های تکیده
از فشار فقر و فحشا واعتیاد
بر خاسته اند 
و در کوچه و خیابانها
یک پارچه فریاد میزنند:
جمهوری اسلامی نمیخواهیم!
آقایان و خانم ها
فیل رفراندومشان
 یاد هندوستان
کرده است!
سی و نه سال گذشت
تازه ما اندر خم
کوچه رفراندومیم
هرگز از یاد
نبرده ایم،
شارلاتان ها بارها
مردم را با هزار ترفند
با نوید چشمه اصلاحات
به سراب انتخابات
کشاندند 
اینک طرحی نو
از جنس رفراندوم!
با سراب آزادی
برای ما تشنه لبان 
دشمن را چه باک 
گر ما به صد پاره شویم
و هر کس ساز خود بنوازد
و گویند:
حرف "من" یکی حق است
دیگران چرت میگویند!
و گروهی در سمفونی یأس 
با کُرِ دشمن
ساز مخالف میزنند:
با زبان چرب و
قلب خشکُ
بدون تپش
از پی توجیه بی عملی خویش 
جیغ های زرد می کشند!
کودکان سپید مو
با انگیزه های بی قاعده 
و بهانه هایی از جنس
«کشمش و غوره»
 توجیه میکنند
ماندگاری دشمن را
و دیوارهای بلند حاشای
بی عملی خویش را
که حتی دستان 
خورشید تفتان  
به آن نیز نمیرسند،
آفتاب
اشکهای طلایی اش
از خیانت کاران
لب بام عمر
بر رخ زندگی
می ماسند!
ما را هراسی نیست،
دیر یا زود
پی خواهند برد
مهتاب برقع ابر
خاکستری 
از چهره خویش بر میدارد
آنگاه 
آقایان و خانم ها 
صیاد مرگ 
را به یاد خواهند آورد
در کوچه پس کوچه های
زندگی 
به کمین آنها نشسته است
تا با قلابش
ماهی عمرشان را
صید کند!
نوح هم 
به پایان عمر خودش رسید
اما این جماعت هنوز
نفهمیدند عمر 
چقدر کوتاه است!
و فرصت دیگری برای
اظهار ندامت نمی ماند!


علیرضا تبریزی














۱۳۹۶ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

من اگر جای "خدا" بودم

من اگر جای خدا بودم
یک آیه بنام « آزادی»
 بیشتر نازل  نمیکردم
تا ملا و مفتی و 
خاخام و کشیش
 خلق را
بنام «من»
از ترس آتش دوزخ
به صلابه نکشند!


علیرضا تبریزی

۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

بدهکاران همیشه طلبکار


چندی پیش در یکی از کانال های تلویزیون سوئد، فیلمی را نشان میداد، هر چند که قبلا آنرا دو بار دیده بودم، این دفعه نیز مثل همان دو بار شدیدا تحت تأثیر آن قرار گرفتم. اما این بار، با دیدن آن بیشتر از پیش متآثر شدم. نام فیلم «فهرست شیندلر» بود. فیلم بر اساس داستان واقعی «اسکار شیندلر» صنعتگر پولداری که در زمان جنگ جهانی دوم، هزار یهودی را از فاجعه هالوکاست نجات داده بود، ساخته شده است. شیندلرعضو حزب نازی آلمان است. او با سران عالی رتبه نظامی هیتلر معاشرت دارد. از نفوذ فوق العاده در بین آنها برخودار است، در نتیجه تماس با آنها توانست با پشتوانه مالی اش؛جان هزار یهودی را  بخرد تا با استخدام آنها در کارخانه اش؛ مانع کشتارشان شود.

صحنه های فیلم بسیار دلخراش هستند. قساوت و شقاوت داعش وار افسران نازی، درست مانند داعشیان امروز، آدم را دچار تهوع میکند. آنچه مرا بر آن داشت تا به نگارش این سطور بپردازم، سکانس آخر فیلم است، که با اعلام پایان جنگ جهانی دوم، اسکار شیندلر درحضور هزاران یهودی اشکریزان بشدت غبطه میخورد، او به اتومبیلش و دگمه های سردستش که از طلا هستند اشاره میکند که چرا با فروش آنها جان بیشتری را نجات نداده است. اما یهودیان حاضر دورش حلقه میزنند با دلجویی از او، حلقه طلایی را که قبلا داخلش را با واژه «تشکر» حک کرده بودند به او هدیه میدهند. درانتهای فیلم صحنه غم انگیز و قابل تحسینی را مشاهده میکنیم که کاراکترهای فیلم؛ هر کدام با بازماندگان قتلگاه هولوکاست که رُلش را ایفا کرده بودند، دست در دست هم بر سر مزار اسکار شیندلر میروند و قطعه سنگی به رسم احترام روی سنگ قبرش میگذارند. 

فیلم به انتهای خودش رسید، اما نگاهم به مانیتور تلویزیون بی حرکت خشک شده بود، افکارم در کره ذهنم مانند یک جرم سیال، ناخودآگاه با ادعای طلبکاری مشمئزکننده اضداد ازمجاهدین بشدت بالا و پائین میشد. خیلی زور زدم و خواستم یک رابطه منطقی یا بهتر بگویم عاطفی بین ندامت آدم سخاوتمند و انساندوست مانند شیندلر و ندامت کسانیکه که حتی اعتبار اسم و رسمش را نیز مدیون سازمان مجاهدین خلق هستند، بیابم. نهایتا نتیجه گرفتم که این دو ندامت، جنسشان با هم فرق میکند؛ دو عملکرد متضاد هست. می بینم که او، یعنی اسکار شیندلر، در آتش ندامت می سوخت، اشک میریخت که چرا کوتاهی کرده و جان بیشتری را نجات نداده است. جان انسانهایی را که طبیعتا براساس ایدئولوژی حزبش، اصولا آنها جزو انسان بحساب نمی آمدند. اما اشکهای تمساح اضداد با سُس انتقاد که در گذشته برای نجات جان مجاهدین اشرف و لیبرتی میریختند، با گذشت زمان رنگ و لعاب دیگر بخود گرفتند، برای هر قطره اش چرتکه می اندازند، طلبی را که ندارند، مطالبه میکنند. آنهم در آن شرایطی که مجاهدین در رزمگاه لیبرتی سایه تهدید حمله و قتل عام را بالای سر خودشان احساس میکردند و هر آینه احتمال حمله وحشیانه ای از طرف رژیم ومزدوران عراقی اش میرفت. در محاصره پزشکی و دارویی بودند. ممانعت از رسیدن سوخت و آب و برق وجدان هر انسان با شرفی را به واکنش وا میداشت، اما اضداد با عناوین پر طمطمراق و دهان پر کن مانندـ شاعر و دکتر و وکیل، فقط تا میتوانستند نمک به زخم روح و جان مجاهدین می پاشیدند.

معمولا در کشورهای متمدن وقتی میخواهند مبلغی را به کسی وام بدهند، چه بصورت عام و یا خاص مهلتی را برای بازپرداختش تعیین میکنند. اگر شخص مقروض به هنگام سررسید پرداخت وامش، آنرا به هر دلیلی سر موعد مقرر نتواند برگرداند، وام دهنده با ارسال یک نامه بطور محترمانه موضوع تأخیر در پرداخت وام را به شخص مقروض یادآ وری میکند. متعاقبا شخص وام گیرنده دلایل و عذر نپرداختن وامش را بازگو میکند، حال آن دلایل چه معقول باشد و چه نباشد. وام گیرنده چه آشنا باشد و چه نباشد، آنها کوس رسوایی اش را بخاطر نپرداختن وامش،  در رادیو و روزنامه و وبلاگ و فیس بوک نمی کوبند، ایها ناس طرف «کلاهبردار» هست. بطور معمول برای اثبات «کلاهبرداری» مدرک وسند به دادگاه ارائه میدهند. نه اینکه بدون ارائه هیچ مدرکی  در وبلاگ و صفحات فیس بوک با تهمت و افتراء آنرا انتشار دهند. اما اکنون می بینیم یغمایی علی رغم سالها زندگی در اروپا، از تمدن و دمکراسی فرانسه، تنها پززندگی کردن  با یک زن «انگلیسی اش» را خوب یاد گرفته است. ظاهرا «ژن» جهان سومی حضرت آقا آنقدر قوی بوده است، که بعد از سالها زندگی در اروپاهنوز تغییر نکرده است.

ساعت ها گذشت بعد از دیدن فیلم بلاخره به این نتیجه رسیدم ـ  یک نفرکه عضو حزب نازی آلمان بوده است، طبیعتا برا اساس شرایط میتوانست در سیستم و ایدئولوژی نژادپرستانه هیتلرحل شود، اما نشده است. جهت خلاف رود قدرت و ثروت شنا کرده است تا انسانیتش در لجنزار تاریخ غرق نشود. اما آن دیگری پیشمانی اش را بارها با صدای بلند و با افتخار اعلام کرده است ، با زبان ساده میشود گفت ـ او پشیمان است از اینکه چرا زمانی در جبهه خلق بوده است و برای خلقش مبارزه میکرده است. دانسته یا ندانسته هر لحظه دارد بیشتر و بیشتر در منجلاب خیانت غرق میشود.

آنچه مسلم و بدیهی است تا سرنگونی رژیم، در کوره راه  پراز سنگلاخ و مسیر صعب العبور سرنگونی، خائنین به خلق یک به یک از صحنه سیاسی ایران حذف میشوند. درآینده نه چندان دور پس از سرنگونی رژیم فاشیست مذهبی جهت تنویرافکار آیندگان یقینا فیلم «فهرست مجاهدین» ساخته خواهد شد و به روی اکران می رود. آن وقت آیندگان خودشان قضاوت خواهند نمود، چه کسانی با مردمشان صادق و یا خائن بوده اند.


علیرضا تبریزی

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...