۱۳۹۶ آذر ۲۳, پنجشنبه

قصه تلخ اسارت

قصه تلخ اسارت

میخواهم  بنویسم
حرف دلم را 
که بند نافمان را
در خاورمیانه بریده اند
نه در خاک اروپا
از بدی شانس مان
هم رئوف هستیم
و هم خوش باور
در محیطی خارج از اراده خودمان
با شوخی های سنگینی که مذهب *
با ما کرد، 
رشد کردیم
روشنفکران، وصله ناجوری بودند
بر پیکر خرافاتی جامعه 
ساده لوحانه
خیال میکردند
میتوانند فکر مردم را با  فکرشان رفو کند!
آنها ندانستند
مردم غرق در«شوخی های» خودشان هستند
که با دیدن ماه
در شب چهارده
صلوات می فرستادند
دم ازداروین
و میمون نئاندرتال زدن
برایشان
یک «شوخی بیمزه» بود
که آخرش گفتند:
«کمو» یعنی خدا
«نیست» هم یعنی نیست!
این بود سرنوشت
روشنفکری که میخواست
جامعه را بسوی آگاهی
هدایت کند
که خود نیز در تار
عنکبوت مذهب 
گرفتار شد!
تفسیر قرآن 
آغازیدن نمود
از ره تزویر
خمینی را
ضد امپریالیسم خواند
و از پی آن
بانگ برآورد
آزادیخواهان را 
دستگیر کنید!
و این قصه
تلخ اسارت
همچنان ادامه دارد.....


علیرضا تبریزی


مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد (سهراب سپهری)




هیچ نظری موجود نیست:

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...