۱۳۹۸ شهریور ۳۱, یکشنبه

لحظات آخر با زندگی (2)

زنگ زدم حسن تا حال مادر رجبی را بپرسم، گفت:
ـ مادررو بیمارستان بستری کردیم.
ـ کدام بخش؟
ـ بخش هماتولوژی، اتاق 32
ـ تا نیم ساعت دیگه اونجام.
گوشی را قطع کردم یک کاری داشتم بعد از انجام آن سریع خودم را به بیمارستان رساندم. برخلاف چندین جلسه پیش که رفته بودم ملاقات مادر، انتظار نداشتم او را درست در شرایط شهلا رجبی که چهارده ما پیش در همان بخش بیمارستان در اتاق شماره 23 با این تفاوت که شماره اتاق مادر 32 بود، ببینم. آخرین بار که مادر رو دیدم حدود دو ماه پیش بود که از بیمارستان مرخص شده بود، دربخش سالمندان که حالش نسبتن رو به بهبودی بود دیدم. در این مدت، حسن دنبال کار مادر بود تا او را به بخش دیگری که شخصی بود منتقل کنند. 

حسن روحیه ناباورکردنی دارد، او حتی برای آخرین دم  نفس های مادرارزش فوق العاده قائل است و از بهبودی کامل او قطع امید نمیکند. هردعایی را با جان و دل می خرید، پروین رجبی نیز آنجا حضور داشت، و پروانه دختر حسن که مثل پروانه دور مادربزرگش میچرخید، او را با تمام وجودش می بوسید و با او حرف میزد. مادر که در حالت نیمه اغماء بسر میبرد، هر چند لحظه ای چشمانش را باز میکرد و بعد دوباره می بست. حسن مثل همیشه با مادرشوخی میکرد، تماس های تلفنی را بسیار جدی میگرفت، با اینکه مادر نمیتوانست حرفی بزند، حسن گوشی را روی بلندگو میگذاشت و نزدیک مادرمیگرفت تا حرفهای تماس گیرنده را بشنود.
در تمام مدتی که من آنجا بودم، تمام صحنه های سال قبل را که شهلا بستری بود و واپسین آخرین لحظات عمر خودش را در اغمای کامل سپری میکرد، برایم تداعی شد. آنقدر تحت تإثیر عواطف حسن نسبت به خواهرش قرار گرفته بودم، سعی کردم آن لحظات را کوتاه برشته تحریر در آورم. که جهت یادآوری لینکش را اینجا میگذارم.

https://ashegheparvaz.blogspot.com/2018/07/blog-post_12.html

مادررجبی، فرشته مهربان و خوش رویی بود که من افتخار آشنایی با او را بیش از بیست سال داشتم. مادری که چند شهید فدیه راه آزادی مردم ایران کرد، هرگز از تمام مصائبی که داشت خسته نشد و ناله سر نداد وجز لعنت به خمینی و آل او و دژخیم لاجوردی، ازهیچکس دیگری شکایت نداشت. همواره دعای خیرش بدرقه راه مردم ایران و آزادی آنها از چنگال خمینی صفتان بود. مادر رجبی از بیماری آرتورز سختی رنج میبرد، طوری که برای رفتن به جایی مجبور بود از «واکر» و صندلی چرخدار استفاده کند. تا قبل از اینکه بیماری سرطان بر او عارض شود، در نشست ها و تظاهرات و آکسیونها حضور برجسته و فعالی داشت. روحیه انقلابی او بگونه ای بود، همواره با عشق و علاقه خاصی در تمام مراسمات شرکت میکرد، آنقدر که حضورش به دیگر یاران برای شرکت در جلسات انگیزه مضاعف میداد. 

اما حسن، اگر در یونان باستان بود، قطعن رب النوع عواطف نام میگرفت. با تمام گرفتاریهای جانبی که بطور طبیعی همه ما در جامعه داریم، او تقریبن هر روز به مادر سر میزد و کارهایش رو رفع و رجوع میکرد. همین احساس مسئولیت را نسبت به خواهرش شهلا داشت. حسن انسانی است بدون تواضع و مسئولیت پذیر که هیچگونه چشمداشتی درقبال کاری که با جان و دل انجام میدهد ندارد.

در خاتمه این نوشتار کوتاه به حسن و خانواده محترمش وتمامی یاران مقاومت فقدان مادر رجبی را تسلیت عرض میکنم. به امید سرنگونی رِژیم فاشیست مذهبی و رهایی مردم ایران از چنگال اهریمنان جنایتکار.

علیرضا تبریزی



هیچ نظری موجود نیست:

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...