۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

جنون گاوی و روانگاوی شاعر خادم!

آمدم بنویسم شاعر نادم؛ هر چند که « خادم » نیز شده است. دیدم هر چه که بنویسم فرقی نمیکند؛ از دید دکتر روانگاو دچار« اسکیزوفرنی » میشوم؛ بعد میخواهد مرا در وب سایتش مورد مطالعه تحقیقاتی خودش قرار بدهد، گفتم: می نویسم « خادم » چون به نیابت یک جمعی که آنها نیز خودشان « خادم » هستند، آمده است؛ پژوهش کند. گفت: نتیجه تحقیقاتم تا دیروز که شعر « فرمان مسعود » را سرودم، خودم در رهبری بد جوری « ذوب » شده بودم. تا آنجا رهبری خوب بود و سر بر قدمش باید سائید که هنوز فرمان « انقلاب ایدئولوژیک » را صادر نکرده بود؛ بین من و اعیالم اختلاف ایدئولوژیکی نیافتاده بود. سپس ادامه میدهد: برای درک بیماری « اسکیزوفرنی » ابتدا باید ریشه واژه اش را کالبد شکافی کرد: " باز هم تاکید میکنم خوب دقت کنید! باید هم از دنیای صرف سیاست و کشاکشهای سیاسی دور شده وبه دنیای روان و روانشاسی سری بزنیم. من خود سالها هم به دلیل کار شعر و بخصوص رمان و نیز درک کارکردهای انقلاب ایدئولوزیک مقولات روانشناسی برایم جالب بوده است اما نمیدانم که چرا دیر به این حقیقت رسیدم. "  بیست و هشت سال طول کشید تا بفهمم من هم قبلا دچار این بیماری اسکیزوفرنی بوده ام. البته اکنون دچاربیماری دیگری شده ام که سابق دربین « زبون بسته های ایرلندی » شیوع پیدا کرده بود! اما می ترسم ادامه اش به « هاری » برسد که فقط  پر و پاچه بگیرد! به نظر حقیر سابق و کبیر فعلی؛ اسکیزوفرنی از دو واژه « اسکی » و « فرنی » تشکیل شده است؛ البته رابطه تشیکلاتی و" ایدئولوزیک " با هم ندارند؛ همین جوری خوبخود تشکیل شده اند. میگویند ـ اسکی بازی بوده است که خیلی فرنی دوست داشته؛ هر وقت می رفته « دیزین » اسکی بازی کند؛ سردش میشده؛ بد جوری هوس « فرنی » گرم میکرده؛ چون بدان دسترسی پیدا نمیکرده؛ دچار توهم بیش از حد میشده! بعدها کاشف به عمل می آید، طرف اصلا اسکی بازی هم نمیدانسته؛ اما چون فرنی خور خوبی بوده در نبودن فرنی خیلی بهانه های " ایدئولوزیکی " می گیرد. خودش را به ولی فقیه می رساند تا با یک فتوا از شر هوس فرنی نجات دهد. ولی فقیه هم میگوید: حالا مگه حتما باید « اسکی و فرنی » باشد؛ اگر آش یا حلیم با گوشت بوقلمون باشد نمیشود؟ فتوا صادر میکند؛ برای درمان جنون گاوی بهتر است که از « اسکیزو آشی » استفاده کنی! میگوید: تصدقت گردم؛ اسکیزو آشی شاید افاقه نکند، با تشر به او میگوید: مگه؛ در زمان ستارخان و باقرخان هنگام مبارزه در سرمای سرد تبریز مبارزین اسکی سواری میکردند تا هوس « فرنی » کنند؟ مردم از گرسنگی؛ ریشه درخت و علف میخوردند؛ حتی آش هم نبوده! حالا من فتوا میدهم اسکیزوآشی؛ روی حرف من حرف میزنی؟
جناب روانگاو به نظر من شما یک وظیفه داری؛ بری شعر بگی؛ منتهی تازگی ها قافیه ایدئولوژیکی ات؛ سکسولوژی شده است و داری « شر و ور » میگی!
مگه آق کریم، تا چند ماه قبل از استعفایش هوس « فرنی » کرده بود؛ وقتی کتابش را به خانم مریم رجوی هدیه داد. قول میدهم؛ اصلا هوس « شیر برنج » هم نکرده بود؛ چه برسد « فرنی » مخصوصا وقتی شور حسینی گرفته بودش؛ از« سیاوشگرد اشرفی » داستانسرایی میکرد. حالا که بعد از سالها که یادت افتاده است که تو هم طبیب روانگاو هستی, اگر خواستی طبابت کنی؛ نخست برای اینکه « انگ » تواب و مزدور و آستانبوسی نخوری؛ بیماری « سنگ » پرانی اتان را درمان کنید. به یارانت بگو: برای اینکه « انگ » نخورید به سوی مبارزین « سنگ » پرتاب نکنید، چون جواب سنگ زدن؛ انگ خوردن است. از قدیم هم گفته اند: کلوخ انداز را پاداش سنگ است.

علیرضا تبریزی

هیچ نظری موجود نیست:

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...