۱۳۹۷ تیر ۲۲, جمعه

بدرود زندگی!

ساعت ده و چهل و نه دقیقه پیامی از حسن دریافت کردم " انا لله و انا الیه الراجعون، مریم(شهلا) به خدا سلام کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد."

پیش خودم مجسم کردم وقتی شهلا پر کشید، این را فهمیده بود آن لحظه تا واپسین رفتنش تنها مونسش حسن بوده! آنجا نبودم، اما میتوانم مثل دیروز، تجسم کنم که حسن با تمام وجودش لحظه خداحافظی را حس کرده است، رو به شهلا :
ـ میخوای بری!
ـ تکون پا!(خداحافظ زندگی)
و شهلا با چشمانی بسته برای همیشه بی حرکت ماند. سپس عروج او بسوی پدرش، زهرا و فائزه و همسر فائزه که انتظار او را می کشیدند!

پیام تسلیت برای حسن فرستادم و چند ثانیه بعد به او زنگ زدم، گفتم:
ـ الآن میام پیشت.
ـ بیا! 
وقتی رسیدم، حسن رو در آغوش کشیدم و گفتم:
ـ تسلیت میگم حسن جان.
ـ مرسی.
ـ راحت شد.
ـ آره راحت شد.
ـ درود بر تو، واقعن از برادری هیچی کم نذاشتی.
ـ باید بیشتر از این میکردم.
ـ من شاهد بودم اونچه که از دستت بر اومده انجام دادی.
بغض حسن ترکید، سرش را روی شانه ام گذاشت و هق هق کنان گریه کرد!
دقایقی بعد، پروین آمد و از پی او مادر رجبی و حسین برادر بزرگ شهلا و برادرزاده اش! مادر سر روی شانه شهلا گذاشته بود واشک میریخت! اندکی بعد، مینا دختر پروین و سه تن از یاران مقاومت از شهر یوتوبوری مغموم و متأثر وارد شدند. با دیدن مادر رجبی اشکشان سرازیر شد. رفتم بیرون از اتاق، مبایلم را برداشتم زیر پست «لحظات آخر با زندگی»  نوشتم "با کمال تأسف بیمار ما دار فانی را وداع گفتند! با آرزوی صبر وشکیبایی برای بازماندگان مرحومه مریم رجبی"
بعد از آن از حاضرین خداحافظی کردم، مادامیکه از بیمارستان خارج میشدم چهره "معصوم" شهلا از نظرم محو نمیشد!

علیرضا تبریزی


هیچ نظری موجود نیست:

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...