۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

از ترشحات عالیجناب زردپوش: پاشنه آهنین، بیماران عقیدتی و کلکسیون روزبه!




شاعر نادم و خادم! اخیرا در باب مقاله حقیر« یأس و سقوط شاعر نادم و مقاله : ( « درس شناخت» ، « همبستگی ملی » و اهالی « آواتار»!. ) در سایت زردش تحت عنوان  « از رشحه هات قلم این آقایان »، قلم نامبارکش را در جوهر کیبورد فرو کرده است؛ ضمن گرفتن ژست مودبانه، خواسته است با نگارش پنبه ای سر این « نازنین » را با به کار بردن " نویسنده نازنین " ببُرد. اما دو خط پائینتر با چاقوی زمخت کنایه " مجهول و المشکوک الهویه " خواندن بنده سر « نازنینم » را گِرد تا گِرد می برد. البته بریدن سر برای ایشان کفایت نمیکند، با انگ " بیماران عقیدتی " زبان این « نازنین  » را از حلقومش بیرون میکشد. قصدش این است درس عبرتی برای بقیه " نازنین های بیماران عقیدتی " شود، تا آنها باشند در مکتب دمکراسی « عالیجناب زردپوش » جرأت نکنند دم از دمکراسی بزنند!

باری ایشان به سایت های مقاومت ومجاهدین سرک میکشد؛ تا گاف و قافی چیزی گیرش بیاید و با آن، سایت کسادش را رنگ و لعابی و رونقی ببخشد، انگارغافل هست که دریچه اش، زرد و بی رنگ و رو است. یقینا اگر دویست نفر به سایتش سر میزدند؛ او یک آکسیون اعتراضی بر علیه رژیم تدارک می دید تا وقتی میخواهد در مصاف با مجاهدین رجز خوانی کند؛ چیزی در چنته اش به لحاظ کمی داشته باشد. وقتی افاضات این شاعر « بزرگ » را در باره مقاله ام خواندم، قصد نداشتم جوابی به او بدهم؛ چه، آنکه مقاله مرا بخواند؛ و مقاله « درس شناخت » ،« همبستگی ملی » ، و مردمان سرزمین « آواتار » ایشان را نیز بخواند، حتما متوجه خواهد شد؛ بی ربط هم نگفته ام که او « مأیوس » است. فاکتورهای ایستادگی و استقامت مجاهدین در اشرف و لیبرتی، نزدیک به یک دهه بعد از حمله آمریکا به عراق از سال 2003  جایی برای اشک ریختن به بهانه « همبستگی ملی » از نوع « آواتاری » نخواهد گذاشت. اما، اما چیزیکه مرا وا داشت تا جواب به قول خودش این « نازنین » را بنویسم؛ سوزش ایشان از کلیپ هنری و بسیار زیبای روزبه خواننده اشرفی و اشرف نشان به نام « کلکسیون » هست. خدمت شاعر خادم عرض کنم؛ کسی که خربزه دمکراسی را میخورد باید پای لرز اجرای آنهم بنشیند! « دمکراسی » یک وسیله نقلیه عمومی است، همه به غیر از دیکتاتورها حق دارند سوار آن شوند؛ نه شما و نه مرحوم ابوی شما با تمام « کتابخانه اش » حق نداشته و ندارید، برای دمکراسی حدود تعیین کنید که چه کسانی حق برخورداری از را آنرا دارند. در این وسیله نقلیه عمومی جایی برای خاتمی و موسوی و سازگارا و اکبر گنجی در نظر گرفته نشده است، چه آنها تمایل دارند به « دوران دیکتاتور طلایی! » باز گردند. هر کس و یا کسانی هم قصد داشته باشند با مقوله دمکراسی یک بام و دو هوا تا کنند؛ یعنی بخواهند « نان دمکراسی را بخورند ولی حلیم اصلاحات دیکتاتورها را هم بزنند » جایی در این وسیله نقلیه عمومی برایشان نیست. هر کس و یا کسانی هم بخواهند ارقام و آمار کشتار و جنایات رژیم را با آب کُر « به نام حقایق فرضی برای نسل آینده » دستان خونین حاکمان جنایتکار را در غسالخانه ـ « استخر مرگ اوین » بشویند؛ بدانند درخط و مسیر همان دیکتاتورها هستند، آنها " قطعا، قطعا " قصد دارند چوب لای چرخ وسیله نقلیه عمومی « دمکراسی » بگذارند. بنابراین « خائن » به ملت ایران محسوب میشوند، پس جایی نیز برای آنها وجود ندارد. هر کس هم بخواهد با توسل به کتاب " پاشنه آهنین " اثر جک لندن پاشنه آشیل دمکراسی را هدف قرار دهد، « حق » را فقط حق خودش بداند. با چماق « حق »، « شقاوت و قساوت » دیکتاتورها را بر سر رهبران مبارزین بکوبد و با آن بخواهد زیرآب « حقوق » دیگران را بزند و عمدا شایعات و جعلیات « زندان و قتل های مشکوک درون مجاهدین » را شایعه کند، او هم  نیزخائن هست. حتما جایی برای او هم وجود ندارد. جناب! « حق »، خصوصی و یا ملک پدری هیچکس نیست تا از آن برای به سکوت واداشتن" بیماران عقیدتی " چماق بسازی! عالیجناب زردپوش! اشاعه جعلیات « زندان و قتل های مشکوک درون مجاهدین » یکی از شاخص های خیانت با محور و مختصات خودخواهی است که شما قصد دارید با توسل به « حق یکطرفه » زیرآب « حقوق » مبارزین را بزنید. 

القصه بهای رسیدن به « آزادی » بسیار گزاف است، مبارزین جدی دارند با خون خود آنرا میپردازند. در عوض بدهکاران همیشه طلبکار، ضمن اینکه گناه ریختن خون مبارزین را به پای رهبران آنها مینویسند، در کمال وقاحت از محل تنخواه گردان« دمکراسی غربی »، آزادی وحق بیان را مفت به جیب مبارک خودشان میریزند، بی آنکه حتی حاضر باشند یک قطره خون از دماغ شان بریزد. یک فرقی بین کس و یا کسانیکه میخواهند « پاداش آزادی » را دریافت کنند، با شمایان هست. آن هم این هست؛ آنها خونش را میدهند، جانش را میدهند، انگ « بیماران عقیدتی » را هم میخورند، خم به ابرو نمی آورند. اما آنهاییکه به گواه دوستان قدیم وسابق مبارزاتی شان، از زمان بریدگی؛ ده مدل مختلف تغییر موضع داده اند؛ بارها پشیمان شده اند؛ و بارها طلب عفو کرده اند؛ و باز پشیمان شده اند. باز همین ها هستند که دایه های مهربانتر از مادر میشوند، و طلبکار هستند و به بهانه سختی مبارزه؛ رهبران را مسئول گران شدن قیمت « آزادی » میدانند. و « ما » بقول عالیجناب زردپوش « بیماران عقیدتی » درعصر اینترنت و ارتباطات کور و کر و خنگ و نفهم نیستیم، همان ابزارهای اینترنتی که در اختیار شماها هست؛ در اختیار ما نیز هست؛ داریم روز به روز همه شماها را مانتیور میکنیم؛ از صد مقاله ای که مینویسید؛ نودتایش در ضدیت با مجاهدین و رهبری آنها میباشد؛ محض خاطر مردم حتی یک آکسیون صد نفری هم بر علیه « جمهوری اسلامی » بر پا نکرده اید؛ که دلمان خوش باشد؛ خودتان را از چهاردیواری اتاق کامپیوترتان تکان داده اید!  

و اما « علیرضا تبریزی » اسم مستعار نیست؛ اسم و شهرت یک شخصیت حقیقی است. او گمنام است، اما گم نیست. وجود دارد، نفس میکشد و حضور دارد. عکسی هم ضمیمه این نگارش میکنم، تا پی ببرید کسی که پشت مانتیور نشسته است و درباره ضعف و یأس شما مینویسد؛ یک موجود خیالی از نوع فیلم « آواتار » نیست. اگر سه سال پیش حجب و حیا مانعم بود تا حرف و سخنی در باره نق زدن های شما بنویسم؛ این بود که حرفهای دلتان را پوشیده میزدید؛ اکنون دریده،  لباس ذهنت را در آورده اید و دلت را برهنه کرده اید با وقاحت از « قتل های زنجیره ای درون مجاهدین و بیماران عقیدتی » مینویسی و طلبکارانه دست پیش هم میگیرید که چرا جوابتان را پس از سه سال میدهند؟ عالیجانب زردپوش! دنیا شکلش عوض شده است؛ مرز جنایت و خیانت تا ساختمان حقوق بشر هم رسیده است. این هنر « مجاهدین » است که ماسک حقوق بشر سازمان ملل را به کناری بیاندازند تا کشتارهای اشرف و لیبرتی را مانند « کشتار سربرنیتسا » با سکوتشان ملاخور نکنند. حقوق بشری که در روز روشن شاهد است که چگونه جلو چشم جهانیان بر سر مردمان بیگناه سوریه بمب شیمیایی ریخته اند؛ بیش از دوهزار زن و مرد و پیر و جوان و کودک را کباب کرده اند، اما لب از روی لب بر نمیدارند! اگر به دلسوزیهای از مدل شما باشد؛ حتما میگویید که مردمان سوریه چرا کشورشان را ترک نمیکنند؛ تا زیر بمب های « حقوق بشر اسد » کشته شوند؟ برای یک لحظه تصور کن، وقتی به اشرف ولیبرتی بارها و بارها با موشک و بمب و لودر و تیر و تبر حمله کرده اند؛ اصلا آنها ایرانی نیستند؛ اصلا مجاهدین نیستند؛ عراقی هستند و در ایران بسر می برند؛ آیا باز زهر قلمت را در دوات خون بیگناهانی که نمیشناختی فرو میکردی؛ و آن مصیبت را از چشم رهبرانی که علیه دیکتاتور کشورشان مبارزه میکنند، میدیدی؟ همه رهبران دنیا قابل ستایشند، بغیر از رهبران مجاهدین! چونکه آنها ایستاده اند؛ و شمایان سنگر را خالی کرده اید؛ بنابراین برای توجیه فرارتان به سرودن « یاوه » متوسل میشوید. اکنون بروید برای همان خر باغ وحش ضمن پوزش از آن، بگوئید: با عرض معذرت قافیه مبارزه ام تنگ آمده است! وبقول صمد آقا « چاره ندارم !»

اتفاقا نقد آواتار؛ دقیقا سر زمانش بود؛ زیرا آنچه را که سه سال پیش مرموزانه میکاشتید؛ اکنون آنرا بی پروا برداشت می کنید!

علیرضا تبریزی 

۱ نظر:

مهر ایران گفت...

علیرضای گرامی

من مقاله قبلی شما در مورد اواتار را خواندم و از تحلیل شما لذت بردم. چون دقیقا یادم می آمد که آن زمان این شاعر خودمحور بین که عالم بر محور او باید بچرخد چه در مورد آواتار نوشت و به خوبی یادم می آید که در سالهای گذشته چگونه مزورانه زهر خود را نثار مقاومت می کرد.
در این مقاله هم بدرستی اشاره کرده اید که دمکراسی را این جماعت ملک پدری خود می دانند. دهان کثیف شان را می گشایند و سخیف ترین کلمات و تهمتها را نثار پاکترین فرزندان وطن می کنند ولی وقتی روزبه در قالب شعر رپ که یک شعر بی پرده و صریح و رک برای بیان مضامین اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است پاسخ آنان را می دهند فریاد وامظلوما سر می دهند که فرهنگ مجاهدین را ببینید. تفو بر شما که وقاحت را سقفی جدید و غیرقابل تصور زده اید.

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...