۱۳۹۳ آبان ۲۲, پنجشنبه

معالجه بیماری عقیدتی توسط متخصصین مقاربتی!

چند هفته است افسردگی شدید گرفته ام؛ اکنون سه چهار روزه که سردردهای شدیدی بهم حمله کرده است، بخودم میگم ـ حتما میگرنه! لامصب دوتا دوتا قرص آلوِدُن بالامیرم؛ انگار نه انگار. ناچارا زنگ میزنم، درمانگاه محلمان، پیغام گیر؛ از اون طرف میگه " شماره تونو بذارید و دگمه چهارخانه را فشار دهید. یا، بعد از شنیدن بوق، آنرا شفاهی بگویید. ما با شما تماس میگیریم. " شماره تلفن مبایلم رو میذارم. صدای آتومات؛ بعد از تکرار شماره ام و تائید آن از طرف خودم؛ میگوید:  ساعت 9:00 با شما تماس میگیریم. بعد گوشی را قطع میکنم. منتظر میمانم. رأس ساعت 9:00 تلفن مبایلم زنگ میخورد. جواب میدهم:
ـ علی
صدای زنگ داری از آنطرف گوشی میگوید:
ـ از درمانگاه هرکولس با شما تماس میگرم؛ آیا با ما تماس گرفته بودی؟
ـ بله درسته!
ـ خب مشکلت چیه!
ـ چند هفته است افسردگی شدید گرفته ام. الانم سه چهار روزیه که سردرد های شدیدی بهم حمله کرده! در روز چندین نوبت دو تا دو تا آلوِدُن میخورم، اما کمکی بهم نمیکنه!
ـ حالت تهوع هم داری؟
ـ بعضی وقت ها؛ اما حالم بهم نمیخوره.
ـ میتونم شماره شناسایی تو بگیرم؟
ـ البته!
شماره آیدی ام رو میدم؛ از پشت کامپیوتر پرونده مو چک میکنه؛ میگه " تا حالا چنین موردی نداشتی، اینجا من چیزی نمی بینم؛ درسته؟
ـ بله؛ کاملا درسته!
ـ میخوای یه وقت پیش دکتر بدم.
ـ بله خیلی ممنون میشم.
ـ امروز ساعت 13:00 پیش دکتر« اسی » وقت برات رزرو میکنم. تشکر میکنم؛ گوشی را میذارم. ساعت 12:45 از خونه میزنم بیرون؛ پنج دقیقه بعد درمانگاه هستم. میرم از دستگاه نوبت؛ یه شماره می کَنَم، بعد از چند لحظه نوبتم میشه؛ میرم سوی گیشه؛ خانمی از آن طرف میگه:
ـ شماره شناساییت چیه؟ 
ـ 62 ـ 09 ـ ......
ـ علی رضا...
ـ بله!
ـ صد کرون میشه!
یک برگه بهم میده؛ میگه:
ـ برو ته سالن دست راست؛ اتاق اول؛ دکتر« اسی »؛ صدات میکنه!
برگه کاغذ رو میگیرم؛ نگاش میکنم؛ روش در انتهای آن کنار اسم مشخصات خودم، نوشته است « دکتر اسی ». اونجا روی یک نیمکت به انتظار مینشینم. بلاخره در اتاق باز میشه؛ هیبت یک مرد؛ تپل و مپلی با موهای جوگندمی و فرفری در چهارچوب در ظاهر میشه؛ روپوش سفیدش کمی شل و وله و شلخته است؛ صورت گردی دارد؛ چشمانش را پشت ویترین دسته کائوچی ای قهوه ای گذاشته بود تا خاک نخورند شاید هم برای اینکه چشم نخورند! اسمم را صدا زد:
ـ علی رضا...
بلند میشوم؛ ادامه میدهد.
ـ بفرمایید تو.
میرم داخل اتاقش میشم؛ میگه:
ـ اگه دوست داری میتونی پالتوتو در بیاری.
همین کارو هم میکنم. اشاره میکنه به صندلی کنار میزش؛ میگه:
ـ بشین.
میشینم؛ قبلا گزارش پرستار رو که تلفنی از« ناراحتی ام » براش گفته بودم؛ خونده است. میگه :
تعریف کن مشکلت چیه از کجا شروع شده؟
ـ چن روز پیش یه مقاله خوندم به اسم بیماران عقیدتی! یه کم پکر شدم؛ به خودم شک کردم؛ بعد از اون حال روحیم خوب نیست. خواب و خوراکم کم شده؛ دائم به این فکر میکنم؛ کسیکه مقاله رو نوشته، خودش یه روزی از اون « عقیدتی های » دو آتیشه بوده، بهشم دسرسی ندارم؛ ازش بپرسم علائم این « بیماری عقیدتی » چیه؟ دوا و درومونش چیه؟ خب بلاخره؛ یه روز ناسلامتی خودش دچار این بیماری بوده است! حالا مدعی است که خوب شده؛ تازه مدعی است که با اینکه روان شناس نیست؛ اما لابلای متون کتب؛ خیلی در باره مسائل روانشناسی مطالعه کرده؛ برای همین علاوه بر فنون شعر وشاعری و نویسندگی؛ به درمان « بیماران عقیدتی » هم مبادرت میکنه!
در این لحظه لب بسته دکتر اسی از دو طرف تَرَک برداشت؛ نیشخندی موذیانه ای زد؛ گفت:
ـ  حالا تو چرا فکر میکنی از اون مقاله افسردگی گرفتی؟
ـ برای اینکه کسیکه خودش قبلا؛ به لحاظ سنی جلوتراز من به یک جریان سیاسی آشنا ومعتقد شده؛ و از قضا خیلی هم آتشش تند بوده؛ به من و امثال من توهین میکنه، که ما کورکورانه دنبال رو یک جریان سیاسی میرویم؛ بعد انگ میزنه که ماها دچار بیماری عقیدتی شده ایم. خب؛ حالا میخوام بدونم، آیا خودش کورکورانه بدنبال این جریان رفته؛ یا اینکه آگاهانه؟ این بابا؛ آدم بیسوادی نبوده؛ خیلی ادعای شعر و شاعریش میشه! نمیتونه کورکورانه دنبال این جریان راه افتاده باشه؛ او نمیتونه شستشوی مغزی شده باشه؛ که مثلا بیا برای رهبر این جریان سرود بنویس یا بخوان! میشه؟ چون تا این اندازه از آگاهی و معلومات باشی؛ غیر ممکنه بتونی یک سرود برای رهبری یک جریان بسرایی که به آن علاقه نداشته باشی! حتما که احساساتش درک درستی از او داشته است. آیا یکی که کاملا بالغ شده است، و از تحصیلات آکادمیک برخوردار بوده؛ میتونه کورکورانه به جریانی بپیونده؟
ـ ادامه بده؛ معلوم نیست؛ شاید هم علل دیگه ای داشته؟ میتونه آگاهانه رفته باشه؛ اما کورکورانه بیرون آمده باشه!
ـ اتفاقا یکی از دلایلی که اعصابم را بهم زده است؛ همین است. ببین دکتر؛ اگه طرف با آن همه تحصیلاتش معتقد است که کورکورانه دنبال این جریان راه افتاده است؛ اما حالا مدعی است اشتباه بوده؛ از آنجائیکه او در اوج آگاهی اش آن مسیر را انتخاب کرده؛ اکنون پشیمان است؛ به این شخص به هیچ وجه نمیشه اطمینان کنی؛ که حالا بخواهد در نقش دکتر « روانگاو » ظاهر شود. مخصوصا که او، قبل از اینکه ترمز دستی مبارزه را تا آخر بکشد، کامیون ندامتش را چندین بارعقب جلو کرده است، تا بتونه راه جاده فرار را برای خودش باز کنه؛ به نظرم این آدم حتما سرگردنه سقوط رژیم دچار عذاب وجدان میشه؛ میخواد کامیون ندامتش را سر و ته کنه؛ که دیگه راه پس و پیش نداره. اما معتقدم اگه تا قبل از رسیدن به گردنه از کرده و گفته هاش پشیمان شود؛ میشه او را بخشید؛ اما تا دقیقه نود یا وقت اضافی که نتیجه با چند گل بیشتر بسود این جریان تمام بشه؛ اگر اظهار ندامت کنه؛ حتما کاسه ای زیر نیمه کاسه فرصتی طلبی اش هست. به او دیگه نمیشه هیچ اطمینانی کرد.
دکتر « اسی » لبخند مرموزی میزنه و میگوید:
ـ ببین من خودم با سیاست کاری ندارم؛ پدر و مادر نداره، سالی دو بارهم میرم ایران خودم دکتر خودم میشم، روحیه ام را با مسائل سیاسی ناراحت نمیکنم. میرم ایران؛ خانواده ام رو می بینم، کلی حالم خوب میشه، چشممو هم میذارم، در و همسایه رو هم نگاه نمیکنم که در چه بدبختی دارن زندگی میکنن. مشکل من نیست. به من چه که در ایران کودکان کار در کارتن میخوابند، یا اعتیاد بیداد میکنه، دخترای سیزده ـ چهارده سال خودفروشی میکنند. یا به صورت زنان اسید میپاشند. الان هم بهت توصیه میکنم، برو برای خودت زندگی کن، یک قرص برات مینویسم که از هفت دولت آزادت میکنه، میری عالم هپروت برای خودت حال میکنی!
ـ نخیردکتر « اسی » اینجوری هام نیست که میفرمایی، شما دکترهستی، اما میخواهی همزمان میکانیکی هم بکنی، در حالی که تخصصت روان درمانی است، طرف از مبارزه پشیمان شده دیگه، حتما مسائل شخصی داشته و یا داره، کمبود و عقده های خود بزرگ بینی عامل نابینایی حقایقه، طرف برای اینکه بریدن و خستگی اش را توجیه کنه، به جای اینکه دیکتاتور را نفی کنه مبارزه را نفی میکنه! گناه را هم به پای مظلوم مینویسه، این توصیه شما که برایم قرص بنویسی که از هفت دولت آزاد بشم؛ دقیقا خط همون شاعر « اسی » است. اینو بشما بگم؛ اتفاقا اونایی که بیشتر می فهمن بیشتر اذیت میشن، منتهی شما دوست داری قرص نخورده از هفت دولت آزاد بشی. خب برو باش، کسی مانعت نشده! درسی رو که باید گرفته باشم، امروز گرفتم، حالم خوب و خوب شد. اتفاقا دوای دردم رو پیدا کردم، باید به مبارزه ادامه بدهم. کسی که احتیاج داره بره دکتر، همان دکتر « روانگاو » هست. چون از شروع مبارزه اش تا حالا صد تا خط  و چند تا زن عوض کرده است؛ پاک عوضی شده است. مشکلاتش چیزهای دیگری است، نه رژیم دیکتاتوری و مبارزه با آن.
بلند میشوم، به دکتر اسی میگویم " خدا خیرت بده! " در را می بندم، بدون آنکه به صورتش نگاه کنم از اتاقش خارج میشوم.

علیرضا تبریزی


۱ نظر:

ناشناس گفت...

dorood bar shoma aghaye tabrizi
aya heif nist ke vaghte khod ra
sarfe zobalehaee chon yaghmaee
konim
dorood bar rajavi
zende bad azadi
arman

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...