۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

انقلاب برای یک قرص نان دمکراسی ( 9 )






خمینی هر روز که میگذشت، عرصه را برمجاهدین و دیگر مبارزین تنگتر میکرد. چماقداران هرروز بساط میز کتاب آنها را برهم می زدند، به مقرهای آنها حمله میکردند، بعد از ضرب و شتم آنها، کتاب و روزنامه هر چه را که داشتند، با خود میبردند یا می سوزاندند. روزی نبود که آنها سری را نشکسته باشند، چشمی از حدقه درنیاورده باشند، با ضرب چاقو کسی را از پای در نیاورده باشند. مبارزه مسالمت آمیز، از این مظلومانه تر دیگر نمیتوانست در هیچ کجای دنیا وجود داشته باشد، غلبه دشنه برآزادیخواهان تشنه ، مقاومت کتاب در برابر چماقدارطلاب. صورت ها در مصاف با سیلی های فالانژهای خمینی، چشم ها در مصاف با مشت های گره کرده بسیجیها. اما بازآنهایی که حرمت آزادی و انسانیت را پاس میداشتند، و معتقد بودند برای اینکه برده افکار خمینی نشوند، با تمام وجودشان به باورهای آزادی، برعلیه زورگویی های خمینی مقاومت کردند.
ولایت مطلقه سطلنت، که اکنون جای خودش را به ولایت مطلقه فقیه داده بود، دور جدیدی از دیکتاتوری را نه فقط به ایران، بلکه به همسایه های ایران نیزتحمیل میکرد. 

سرانجام، این کش مکش های مبارزه اتی با خمینی پایه گذار میتینگ 30 خرداد سال 60 شد. نقطه عطفی بود برای مبارزه مسلحانه با رژیمی که زبان مسالمت حالی اش نمیشد. اما بدلیل نبودن همبستگی یک پارچه بین تمام نیروهای مخالفین رژیم، زورخمینی با کمک مغزهای خشاب گذاری شده فالانژهای عاری از احساس وعواطف انسانی؛ بر آنها چربید. آنها را قلع و قمع و روانه زندانها کردند، بزرگترین زهر چشم تاریخی دوران صد ساله معاصر ایران را گرفتند، اعدامهای سریع السیر؛ با نشر اسامی اعدام شدگان در روزنامه های حکومتی، سایه شوم مرگ  برروی خانه های مردم افتاد. بدین سان بود، که مجاهدین و دیگر گروه های مخالف خمینی ملعون، برای ادامه مبارزه مجبور به ترک وطن شدند. 

خلاء مبارزینی که مجبور به ترک ایران شده بودند، کاملا محسوس بود. مبارزات زیرزمینی جوابگوی سکوت سنگین پاسیویزم در داخل کشورنبود. دستگاه جاسوس سازی خمینی، هواداران مجاهدین و بقیه گروههای مخالف خمینی را شکار میکردند، مخصوصا کسانیکه در زندانها درمقابل شکنجه های روحی و جسمانی ماشین های شکنجه گری مانند لاجوردی، حاج داودها طاقت نمی آوردند. خانه های تیمی را لو میدادند. آرام، آرام هواداران و سمپات ها علی رغم نفرت شدیدی که از رژیم داشتند، درلاک «زندگی آرام و بی دغدغه ای» فرو رفتند. اکنون که خمینی، میدان مبارزه را خالی میدید، گشتی ها وحشی اش درکوچه وخیابانها به شکار آدمها معمولی میپرداختند، بازار پونز به رهبری «اکبر پونز» داغ شده بود، تا با آن روسری ها را بر پیشانی دختران بدوزند. کسی نطق نمیکشید، زیرا نسق آدمها را کشیده بودند. وهمزمان هیزم تنورجنگ را افزایش داده بودند؛ جنگ تنوره میکشید، و آدم می بلعید. 

پس از سی خرداد 60 دریای پرتلاطم مبارزه، فروکش کرده بود، مخصوصا با رویداد 19 بهمن 1360، حمله به محل اختفای سران مجاهدین و قتل وعام 23 نفر از آنها، در این حمله مجاهد موسی خیابانی نفر دوم سازمان مجاهدین خلق به همراه همسرش آذررضائی واشرف ربیعی همسرمسعود رجوی به شهادت رسیدند. مصطفی فرزند مسعود و اشرف رجوی که طفل شیرخواره بیش نبود، سیما، کودک خردسال مجاهدان شهید محمد مقدم و مهشید فرازنه سا و الهام، دختر خردسال مجاهدان شهید عباسعلی جابرزاده انصار و ثریا سمناری زنده به اسارت مزدوران رژیم در آمدند. رژیم مست از باده قتل عام نوزده بهمن، کبک قلدریش خروس میخواند، خودش را فاتح میدان میدید، هرروز برجنایات بیش از پیش می افزود.

ادامه دارد.....

هیچ نظری موجود نیست:

جهان سوم و جهان سومی

"جهان سوم و جهان سومی"  آدرس ثابتی ندارند،  همه جا حضور دارند.  یک صفت شیطانی است ـ یک  رفتار زشت و نکوهیده است  ـ  عملکردشان  نا...